ماجرای ازدواج رهبر معظم انقلاب
سه شنبه 97/09/20
? ماجرای ازدواج رهبر معظم انقلاب ?
? مدتی از بازگشت سیدعلی خامنهای از قم به مشهد نمیگذشت. بانو خدیجه که در اندیشه ازدواج پسر دومش بود، دست به کار شد و دختری را که در خانوادهای سنتی و با علائق مذهبی پرورش یافته بود، به او پیشنهاد کرد.
? همو پا پیش گذاشت و مقدمات خواستگاری را فراهم نمود.
? حاج محمداسماعیل خجسته باقرزاده، پدر عروس، از کاسبان دیندار و باسواد مشهد بود. او پذیرفت که دخترش به عقد طلبه تازه از قم برگشتهای درآید که تصمیم دارد در مشهد ساکن شود، آیتالله میلانی و دیگر بزرگان اهل علم مشهد او را میشناسند و تأیید میکنند و به او علاقه دارند.
? هزینه ازدواج، آن بخشی که طبق توافق به عهده داماد بود، توسط آیتالله حاجسیدجواد خامنهای تأمین شد که مبلغ قابل توجهی نبود. مخارج عقد را گذاشتند به عهده خانواده عروس که حتماً قابل توجه بود. «آنها مرفه بودند، میتوانستند و کردند.»
? اوایل پاییز 1343 سیدعلی خامنهای و دوشیزه خجسته پیوند زناشویی بستند. خطبه عقد توسط آیتالله میلانی خوانده شد. از این زمان، همدم، همسر و همراهی تازه، که شانزده بهار بیش نداشت، پا به دنیای آقای خامنهای گذاشت که در همه فرودهای سرد و سخت زندگی سیاسی و شاید تکفرازهای آن در آن روزگار، یاری غمخوار و دوستی مهربان بود.
? کارت دعوت را سفارش دادند و روز جشن را که در خانه پدر عروس در پایین خیابان برگزار میشد، تعیین کردند. آن شب آقای خامنهای در آستانه ورودی خانه ایستاده بود و از میهمانان استقبال میکرد. مراسم، آن طور که مرسوم خانوادههای مذهبی و مقید آن زمان بود، برگزار شد.
درخت نخل درخت عجیبی است
سه شنبه 97/09/20
?ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ…
وقتی نخلی را می خواهند قطع کنند میگویند بکُشش!
ﺟﻨﻮﺑﯽ ﻫﺎ بیشتر میدانند ﮐﻪ ﭼﻪ میگویم.
انگار این درخت ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺟﻬﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﺣﺪ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺁﻥ همچون ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ، ﻧﻔﺮ ﺍﺳﺖ.
?ﻧﺨﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻨﯽ میمیرد، ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ میزنی ﺑﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﮒ ﺷﺎﻥ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﻫﻢ میشود.
ﺍﻣﺎ ﻧﺨﻞ، ﻧﻪ ! ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﯼ میمیرد
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪﺍﺵ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﺨﻞِ ﺑﯽ ﺳﺮ میمیرد!
⭕️ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﺕ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ،
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ! ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﻮﺩ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ.
⭕️ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ، ﺁﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ میمیرد، ﻭﻟﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ…
پس ما به چه می نازیم!
شهیده های گمنام:
یکشنبه 97/09/18
عده از دختران شهید میشوند
آن هم گمنام:
.
دخترانی که چادرشان بوی زهرا (س)میدهد.
.
دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.
.
دخترانی که بار سنگین خانه_داری را به دوش میکشند.
ولی به چشم نمی آید:چون حقوق ندارد
.
چون از روی لطف این کار را انجام میدهند
.
چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید
.
دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد
.
به فرزند کوچکشان قرآن یاد میدهند
برایش کتاب میخوانند
به ظاهر خود و کودکشان میرسند
.
در پای تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای کلید…
.
این کار ها بماند
کنارش مشغول تحصیل هستند
.
دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند.
.
خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند.
.
اینها همان شهیده های گمنامند:
.
جهاد میکنند فقط در میدان جنگ نیستند
.
کار میکنند فقط آچار به دست نیستند
.
برای همین میگوییم گمنامند
.
آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.
.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان گمنامند
این دختران مورد ظلم واقع نشدند
اینها معنی زن بودن را درک کردند
.
اینها کمی عاشقند
شعری از مقام معظم رهبری خطاب به حضرت ولی عصر(عج)
یکشنبه 97/09/18
شعری از مقام معظم رهبری خطاب به حضرت ولی عصر(عج)
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!
هزاران بار من رفتم،ولی شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
? سید علی خامنه ای ?❤️
نامش حارث اما تو دلت را به خدا بسپار
یکشنبه 97/09/18
نامش “حارث” بود ،
و اهل آسمان همه میشناختندش.
آوازه نمازهایش همه جا پیچیده بود.
اما روال زندگی اش
از آنجا به هم ریخت که خدا گفت :
بر آدم سجده کنید…
گفت:
خدایا قول میدهم تا ابد عبادتت کنم
ولی برای این آفریده ات هرگز!
خدای مهربان پرسید:
چرا نمیخواهی از سجده گزاران باشی؟
و شروع کرد
عبادتهایِ نفهمیده اش را
به رخ خدا کشید.
خدای مهربان
او را از خان رحمتش بیرون راند …
خوبتر که فکر میکنم،
میبینم آن چیزی که
“حارث” را “ابلیس” کـرد ،
” #دلـش” بود
او میخواست خدا را هرجور که دلش میخواهد بپرستد
نه آنجور که خدا میخواهد …
#دلت_را_به_خدا_بسپار