سینه زنی در کلیسا


در سفری که به همراه خانواده به یکی از کشورهای اروپایی داشتم، روز یکشنبه به کلیسایی که در نزدیکی محل سکونتمان بود، رفتیم. مراسم دعا و موعظه به پایان رسید. سپس کشیش جوانی شروع به خواندن مطالبی شبیه روضه های ما شیعیان کرد و مردم هم مشغول سینه زنی شدند. من از این عمل آن ها بسیار تعجب کردم؛ زیرا سینه زنی جزء آیین شیعیان است، پس چگونه است که این رسم سر از کلیسا درآورده؟

پس از پایان عزاداری، به دیدن آن کشیش رفتیم و از چگونگی پیدایش این گونه عزاداری سؤال کردیم. وی گفت: من مدت ها بود که احساس می کردم مراسم کلیسا تکراری و بی روح شده است، به همین دلیل دنبال راهی برای ایجاد جذابیت در برنامه های کلیسا بودم تا این که به ایران آمدم و 2 سال در تهران، در روز عاشورا مراسم عزاداری شیعیان را از نزدیک دیدم. سپس به لبنان و سوریه رفتم و شبیه این مراسم را در آنجا دیدم. بنابراین از مراسم عزاداری آن ها در عزاداری برای حضرت عیسی الگوگیری کردم و چند کلیسای دیگر نیز این روش را از ما تقلید کردند و جالب است بدانید که حضور جوانان در کلیساهایی که از این نوع عزاداری الگو برداری کرده اند، چندین برابر شده و همچنین فساد در آن مناطق به گونه چشم گیری کاهش پیدا کرده است!

هدی مقدم (برگرفته از نشریه طلیعه، ص 6)

ديروز شيطان را ديدم.!

ديروز شيطان را ديدم.!
در حوالي ميدان بساطش را پهن کرده بود؛ فريب مي‌فروخت.
مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌کردند و هول مي‌زدند و
بيشتر مي‌خواستند.
توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خيانت،‌جاه‌طلبي،بی غیرتی و …
هر کس چيزي مي‌خريد و در ازايش بهایی مي‌داد.
بعضي‌ها تکه‌اي از قلبشان را مي‌دادند
و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را.
بعضي‌ها ايمانشان را مي‌دادند
و بعضي آزادگيشان را.
شيطان مي‌خنديد و دهانش بوي گند جهنم مي‌داد.
حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست همه نفرتم را توي صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند.
موذيانه خنديد و گفت: من کاري با کسي ندارم،‌فقط
گوشه‌اي بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا مي‌کنم
نه قيل و قال مي‌کنم و
نه کسي را مجبور مي‌کنم چيزي از من بخرد. مي‌بيني!
آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
جوابش را ندادم.
آن وقت سرش را نزديک‌تر آورد و گفت‌: البته
تو با اينها فرق مي‌کني. تو زيرکي و مومن.
زيرکي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد.
اينها ساده‌اند و گرسنه…
به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.
از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود.
گذاشتم که حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت…
ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا اين که چشمم
به جعبه‌اي عبادت افتاد که لا به لاي چيز‌هاي ديگر بود.
دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار يک بار هم شده کسي، چيزي از شيطان بدزدد.
بگذار يک بار هم او فريب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم.
توي آن اما جز غرور چيزي نبود.
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت.
فريب خورده بودم، فريب.!
دستم را روي قلبم گذاشتم،‌نبود! فهميدم که
آن را کنار بساط شيطان جا گذاشته‌ام.
تمام راه را دويدم.
تمام راه لعنتش کردم.
تمام راه خدا خدا کردم. مي‌خواستم يقه نامردش را بگيرم.
عبادت دروغي‌اش را توي سرش بکوبم و قلبم را پس بگيرم.
به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.
آن وقت نشستم و هاي هاي گريه کردم.
اشک‌هايم که تمام شد،‌بلند شدم.
بلند شدم تا بي‌دلي‌ام را با خود ببرم که صدايي شنيدم،
صداي قلبم را.
و همان‌جا بي‌اختيار به سجده افتادم و زمين را بوسيدم.
به شکرانه قلبي که پيدا شده بود!!!!

پیدای پنهان

هر روز که شکوفه ای لبریز از زیبایی در دل باغچه بهاری می شکفد، به آیینه آینده می نگرم که در وسعت بی انتهایش انتظاری سبز خفته است که همه دل های آرام تکرارش می کنند و گام های بلند هر جمعه غروبی تنها را به تپش فاصله های آمدن به آغوش می کشند. در آیینه که غرق می شوی، لحظه ای را می یابی، لحظه ای سبز که آبستن شکفتن است و انفجاری از نور… .

همه می گویند: تو می آیی و با دستان عدالت، درختان را بیدار می کنی تا دوباره بلبلان در خیال انگیز اطلسی ها سرود عشق بخوانند. همه می گویند: تو می آیی، و نگاه گرمت طلوع دوباره ای را در سرزمین یخ زده قلب ها آغاز می کند. در هر عصر جمعه بال های خیال من، مرا به وسعت طوفانی درونم می کشاند، و در جستجوی نوری، که آن نور تویی.

مولای من! خورشید بی رحمانه می سوزد و باران در حسرت فرود آمدن خشکیده است. نفس های مرده و نبض های آهنگین زمین دیگر فراموش شده اند، رود نمی خواند، آبشار نمی سراید، امواج دریا خروشیدن را از یاد برده است و طبیعت جادوی جاودانی را به فراموشی سپرده، چرا؟!

زیرا خواندن و سرودن و خروشیدن، آموزگاری می طلبد و آن آموزگار کسی نیست جز تو. تو آن کسی هستی که خدا، هستی را برای تو و پدرانت آفرید. بگو در کدام دیار اقامت گزیده ای و در پشت کدام ابر پنهان گشته ای. ای پنهان پیدا! می شنوی؟ آری سکوتمان را بشنو؛ فریادهای در گلومانده مان را دریاب… مگر نه این است که تو آن آخرین نجات دهنده ای. می دانم که می آیی و خواندن را به رود، خروشیدن را به موج و زمزمه را به آبشار می آموزی.

رها می کنی هر آنچه در بند است… به بند می کشی هر آنکه آزادگی را به بند کشیده است. پس بیا که ذره ذره کائنات دلتنگ تواند.

 

همیشه تا برآید ماه و خورشید
مرا باشد به وصل یار امید

کم شدن فشار قبر

امام صادق (ع) می فرمایند:سه گروه از زنان در عالم بعد از مرگ عذاب قبر را نخواهند دید و در روز رستاخیز با فاطمه (س) محشور خواهند شد و پاداش هزار شهید و یک سال عبادت به آن ها داده خواهد شد و آن ها عبارتند از زنانی که:امراة صَبَرت عَلی غَیرة زَوجها وَ امرأةٌ صَبرت عَلی سوء خُلُق زوجها، وَ امرأة وهبت صداقها لزوجها؛


1- زنانی که غیرت ورزی(تعصب بی جا و بد دِلی) شوهر خود را تحمل نمایند؛
2- زنانی که نسبت به بداخلاقی شوهر خود شکیبا باشند؛ 
3- زنانی که مهریه خود را بر شوهرانشان ببخشند. (وسایل الشیعة، ج21:285)
 

فاطمه(س) ریحانه است...

پیامبر(ص): فاطمه(س) ریحانه است…
 

 

مادر را هیچوقت ندیدم که پرواز کند

 

زیرا به پاهایش…

 

من را بسته بود…پدرم را و همه زندگیش را….

 

سلامتی همه مادرای مهربون و دلسوز صلوات