گرفتار شدیم...

بسم الله النور

دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم
همه اش کار خودت بود خریدار شدیم

خواب دیدیم که تو آمده‌ای اما حیف…
صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم

نظرت آمد و دیدیم گنه‌کاری رفت
نظرت رفت، وَ دیدیم گنهکار شدیم

ذرّه‌ای شانه‌ی ما بار غمت را نکشید
گرچه یک عمر فقط نوکر سربار شدیم

حیف از عمر گرانمایه که خرج تو نشد
شرمسار تو از این جمعه‌ی بسیار شدیم

ز علاج دگران درد بُوَد خوش ما را
نظر لطف تو دیدیم که بیمار شدیم

واقعاً جای سؤال است که از بهر ظهور
ما چه کردیم که اینگونه طلبکار شدیم؟!

لحظه لحظه به خدا جای شهیدان خالی است
حیف، جامانده از آن قافله‌ی یار شدیم

آرزو هست ببینیم همین زودی ها…
زائر نیمه شب صحن علمدار شدیم

اللهم عجل لمولانا المظلوم الفرج

بدون عشق...

باسمک اللهم و بحمدک

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را؟!

چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟!

شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی

ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را

منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد

وگرنه که تو می‌دهی جواب هر سلام را

نشانه‌های آخرالزمان رسیده پشت هم

وکرده است جابجا حلال را، حرام را

کم از جهاد نیست انتظار تو در این زمان

نه ساده نیست، هر کسی ندارد این مقام را

به این یقین رسیده‌ام که دیدنت ملاک نیست

جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟!

تو روزی عدل و داد را اقامه می‌کنی و من

ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را

بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین (ع)

تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را

بیا بخواه خون آن ذبیح را که ذبح او

به کربلا تمام کرد حج ناتمام را

اللهم عجل لمولانا المظلوم الفرج

حال نهانم....

بسم الله النور

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم

گر چنانست که روی من مسکین گدا را

به در غیر ببینی ز در خویش برانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

دُرم از دیده چکانست به یاد غم هجرت

نگهی باز به من کن که بسی دُر بچکانم

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج

غم نگار....

 

بسم الله النور

دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور

گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور

ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حُسن

با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور

از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم

تا نیست غیبتی نبود لذت حضور

گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد

ما را غم نگار بُود مایه سرور

زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار

ما را شرابخانه قصور است و یار حور

می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی

گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور

حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی

در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

اللهم عجل لمولانا المظلوم الفرج

 

ماه خدا رسید و...

بسم الله النور

عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم

غفلت بساط کرد سر راه طفل دل
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم

واصل اگر به عَرضه حُسن تو می شدم
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم

باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم

ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم

با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم

ماه خدا رسید و دلم آرزو نمود
مهمان کنار سفره افطارتان شوم

در روز انتقام شهیدان کربلا
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم

در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین(ع)

اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج