مرا بپذیر

سالها در حسرت یک نگاه گرم از جانب تو مانده ام ……

 

سالیان دراز می گذرد،اما من هنوز چشم انتظارم ….

آنقدر پریشان شده این چشمایم که پلک برهم نهادن هم نمی تواند برایم جوابگوی رسیدن به آرامش باشد ….

کاش می شد نگرانی این چشمهای حقیرم را به انتظار رسیدن به تو زیبا می کردم ….

کاش می شد اشک های ناقابلم را برای سلامتی وجودت هدیه می کردم ….

آمدم با تو نجوا کنم و بگویم روزگاری بود پریشانیم را ،افسوسم را و اشک هایم را به دست تقدیر سپردم و ویران کردم وجود خویش را ….

گرچه می دیدی احوالم را و شنوا بودی گفته هایم را اما باز با تو می گویم ….

با تو می گویم را عهد شکنی هایم ….

با تو می گویم از ……

نمی توانم دوباره بازگو کنم …

فقط با تو می گویم مرا بپذیر اکنون ….

مرا بپذیر با تمام بدیهایم …..

مرا بپذیر با تمام بی وفاییهایم ….

مرابپذیر با تمام عهدشکنیهایم …..

فقط مرا بپذیر …………

بیا آقا، دلم تنگ است

بیا آقا
بیا آقا، دلم تنگ است.
بدون تو هر آوایی که می آید بد آهنگ است.
بیا آقا که در چشمم، بدون پرتو رویت، زمین بی روح و طرح آسمان خاکستری رنگ است.
بدون تو زمین ، آقا پر از تزویر و نیرنگ است. پر از ظلم و پر از جور و سراسر تخت و اورنگ است.
اگر چه این جهان حق است و دل بستن به او باطل، همه دلدادگان مست دنیاییم و دل کندن ز او ننگ است.
نمی بینی کسی را کز برای دوست دلتنگ است، همه نامهربان و قلبهاشان پاره ی سنگ است.
نباشد وحدتی تا از برای عدل برخیزند. فواصل در میان قلبهای سنگی ایشان به فرسنگ است.
نبین این سرخوشیها را نمودار اندر این عالم. که این مستی و شیدایی، اثر از باده و چنگ است.
دل افگاریم و افسرده از این نامهربانیها. چه سازیم اندر این غوغا که پای عقلمان لنگ است.
بیا آقا…

فرشته ی نجات

بیا به کوی ما، خاکیه جاده های ما

پشت اتاق مرگ، اسیرمیله های لذتیم

پرده ای ازجنس هوس، پرده ای ازجنس دروغ، پرده ای ازجنس گناه

روی درخت زندگی برای مدتی لانه بساز

بگو که می روید خواه نخواه

منتظرییم…

به اشک های مانده در سجود

پنجره ایی به سوی نور، همان خدا…

خدا برات پشت وپناه.

سلام

یک سلام به تنها کسی که خیلی وقت ها دلم برایش تنگ می شود.

دوباره من آمدم با کوله باری از دل تنگی ،می خواهم آن را برای تو باز کنم هر چند می دانم که زیر نگاه مهربانت احساس شرمندگی خواهم کرد ولی تنها روزنه ای که به قلبم باز است روزنه ای است رو به تو.

تو چراغ های امید را در دلم روشن کرده ای و هرچه نا امیدی را به دور دست ها فرستاده ای و حالا دفترم را آورده ام که بر سطرهای سفیدش با تو حرف بزنم .

اما حالا که پلک های شب سنگین شده حالا که ستاره ها در گوشه ای از آسمان ،کهکشانی سفید می بافند، همین حالا که با تو نجوا می کنم ، می خواهم صدایت کنم و فریاد بزنم:

خدایا، خدای خوبم،

من بنده ی سراپا تقصیر توام ،اما تو ستارالعیوب قلب های سیاهی

افسوس شاعر نیستم تا تو را آن گونه که شایسته ات هست سپاس گویم

و بگویم خیلی دوستت دارم. 

سلام بر خورشید پنهان

… آقاجان! یقین دارم روزی می آیی و بدی ها و ظلم را محو می كنی. بلایا را دفع می سازی و گشاینده گره های بسته می شوی و ثابت می سازی حق را و از باطل انتقام خواهی گرفت. 

آقاجان! آن روز كه تو بیایی شب تیره برود و آسمان رو به سپیدی زند و نفس صبح جاری شود. و امید بسته به لطف و عنایتت از هیچ كس دریغ نگردد و هر مبتلا به دردی تسكین بگیرد.

آقاجان چشم به راه حضور تو، از واژه صبر وام می گیرم! تو نخواه كه حسرت به دل پیر شویم و ما قبل از دیدار با تو سرای آخرت را منزلگاه ابدی خویش قرار دهیم.