پروردگارا!
یکشنبه 98/01/25
پروردگارا! دعايم به درگاه تو اين است.
بي نوايي و تنگ چشمي را از دلم ريشه كن ساز و از بيخ و بن بركن.
اندكي نيرويم بخش تا بتوانم بار شادي ها و غمها را تحمل كنم.
نيرويي به من ارزاني فرما تا عشق خود را در خدمت و كمك ثمر بخش سازم.
تواني به من عطا فرما كه هيچ گاه چيزي از بي نوايي نستانم و در برابر گستاخ و مغرور زانوي دنائت خم نكنم.
قدرتي به من بخشا تا روح خود را از تعلق به جيفه هاي ناچيز روزگار بي نياز كنم و از هرچه رنگ تعلق پذيرد آزادش سازم.
و نيرويي به من ده تا قدرت و توان خود را از روي كمال عشق و نهايت محبت تسليم خواسته ها و رضاي تو كنم.
از زبان آیه الله بهجت
چهارشنبه 98/01/21
آیت الله بهجت به آقا داماد:
وای بر مرد، وای برمرد، وای بر مردی که دل زنش را بشکند
آیت الله بهجت به عروس خانم:
وای بر زن، وای بر زن، وای بر زنی که اقتدار و غرور شوهرش را بشکند…
??????????
صداقت در سیره شهدا
چهارشنبه 98/01/21
? آقا مرتضی همیشه #صادق بود و هیچ وقت #دروغ نمی گفت و تا یاد دارم اسراف نمی کرد.
? همیشه برگه باطله هارو برمی داشت و دوباره استفاده می کردحتی توی لباس هاش هم اسراف نداشت. تا یاد دارم لباس های سبز نظامی خودش رو از بس پوشیده بود رنگ دکمه ها عوض شده بود و حتی رنگ پیراهن وشلوارش هم عوض شده بود؛ اما تا موقعی که می شد استفاده کنه استفاده می کردند ولی اسراف نمی کردند.
#شهید_مرتضی_زارع ?
راوی : داماد خانواده
میابنر رسیده به خدا در کلام شهید...
چهارشنبه 98/01/21
#کلام_شهید
میانبر رسیدن به خدا
” نیت ” است .
کار خاصی لازم نیست بکنیم .
کافی است کارهای روزمره مان را به خاطر خدا انجام دهیم .
اگر تو این کار زرنگ باشی ، شک نکن شهید بعدی تویی…
#شهیدابراهیم_همت
اللهم عجل لولیک الفرج…
خاطره خواستگاری
چهارشنبه 98/01/21
قبل ازدواج…?
هر خواستگاری کہ میومد، ??
به دلم نمےنشست… ?
اعتقاد و #ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود… ?
دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ ?
نه بہ ظاهر و حرف.. ?
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله… ??
شنیده بودم چله #زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده…
این چله رو #آیت_الله_حق_شناس
توصیه کرده بودن… ✍
با چهل لعـن و چهل سلام… ✋
کار سختی بود ?
اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود…
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان…
4،3روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم…
چهره ش یادم نیست ولی یادمہ…
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود…?
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان ?
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار…
یه تسبیح سبز ? رنگ داد دستم و گفت:
“حاجت روا شدے…”
به فاصله چند روز بعد اون خواب…
امین اومد خواستگاریم… ?
از اولین سفر #سوریه که برگشت گفت:
“زهرا جان… ❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم…”
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه?
به همه جا تبرک شده و…
با حس خاصی واست آوردمش… ❤ ️ ?
این تسبیحو به هیچکس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره…
بعد شهادتش… ?
خوابم برام مرور شد…
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود…
✍ همسر شهید امین کریمی چنبلو