هرچه خواستي گناه كن!

شخصی خدمت امام حسين علیه السلام آمد و گفت: من فردی گناه كارم و در برابر گناه تاب نمي آورم مرا نصيحتي بفرماييد.

حضرت سيد الشهدا علیه السلام به او فرمودند: پنج كار را انجام بده و سپس هرچه خواستي گناه كن!

اول: روزی خدا را نخور و هرچه خواستی گناه كن!

دوم: از قلمرو فرمانروايی خدا بيرون برو و هرچه خواستی گناه كن!

سوم: به جايی برو كه خدا تو را نبيند و هرچه خواستی گناه كن!

چهارم: هرگاه فرشته مرگ آمد تا جانت را بگيرد  او را از خود بران و هرچه خواستی گناه كن!

پنجم: هرگاه مالك دوزخ خواست تو را در آتش افكند در آتش نرو و هرچه خواستی گناه كن!

بحار الأنوار ج۷۸  قسمت كلمات امام حسين عليه السلام

 

امام حسین جواب سلامشو داد.....!!؟؟

وارد حرم امام حسین شد دید یکی داره با امام حسین حرف میزنه؛

بهش گفت: مگه تو امام حسین رو میبینی؟

جواب داد: ها هو (ایناش) مگه تو نمی بینی؟؟

پرسید چطور به این مقام رسیدی؟

گُفت من اطراف کربلا با پدر و مادر پیرم زندگی می کردم؛ یه مرکب هم داشتم که شب جمعه به شب جمعه یکیشون رو میاوردم کربلا

یه هفته مادرم رو میاوردم هفته بعد پدرمو.

یه هفته که می خواستم یکیشونو بیارم اُون یکی دیگه گفت: منم میخوام بیام!

بهش گفتم من یه مرکب که بیشتر ندارم بعدشم

خانومم هم اینجا تنهاست.

خانومم گفت هردوشون رو ببر حتما یه خِیری هست……

منم یکیشون رو گذاشتم رو کولم یکی دیگه شونم سوار مرکب کردم و راه افتادیم.

خیلی خسته شدم، حتی پام تو گِل رفت، پیچ خورد، حسابی زَجر کشیدم و خسته و کوفته رسیدیم به حرم امام حسین……

با همون اوضاعِ به هم مالیده رفتم تو حرم أبی عبدالله؛ یه دفعه دیدم خود امام حسین اومد به استقبالم!!!

از اون سال به بعد پدر و مادرم هر دو فوت کردن ولی من هر وقت کربلا میام خود امام حسین رو می بینم و با خودش حرف میزنم و….!!!!

یا اباصالح...!

یا اباصالح…!

می گویند: نرگس، گل زمستـــــــــــان است….

چند وقتیست زمستــــــان شده، چرا نمی آیی؟؟؟

شرمنده ایم…

کربلا؛ قصه ای واقعی اما باور نکردنی

انگار همه دنيا خواب‌نما شده بودند، خون نواده رسول خدا(ص) كه زمين ريخت.
به هر حال ماجراي كربلا بيشتر به يك قصه شبيه است. قصه‌اي واقعي اما باورنكردني؛فاطمه(س)، حسين(ع) را باردار بود. پيامبر(ص) مي‌خواست برود سفري بيرون از مدينه..
حسين كه به دنيا آمد، فاطمه منتظر ماند تا پيامبر(ص) آمد. پيامبر زبانش را گذاشت توي دهان حسين و حسين از شيره جان پيامبر مكيد.

و گوشت حسين از گوشت محمد روييد.
نوزاد را آوردند پيش پيامبر كه اسمي انتخاب كند برايش. رسول خدا(ص) گفت: «من از خدا جلو نمي‌زنم براي انتخاب اسم اين بچه.»
جبرئيل آمد و گفت: «جايگاه علي پيش تو، مثل جايگاه هارون است پيش موسي، پس اسم پسر علي را همان اسم هارون بگذار.»
محمد پرسيد: «اسم پسر هارون چه بود؟»
جبرئيل گفت: «اسمش را بگذاريد حسين!»
و حسين، حسين شد.
توي گوش راستش اذان و توي گوش چپش اقامه گفت محمد(ص).
«اسما»، خدمتكار خانه زهرا(س) و علي(ع)، نوزاد تازه به دنيا آمده را آورد پيش پيامبر. پيامبر بچه را كه ديد، گريه كرد و گفت: «خدايا! قاتل او را لعنت كن.»
هفت روزه بود حسين(ع) كه يك بار ديگر اسما آوردش پيش پيامبر. پيامبر باز هم گريه كرد و گفت: «برايم سخت است.»
اسما پرسيد: «هم امروز هم روز اول گريه كرديد. پدر و مادرم فداتان. چرا؟»
پيامبر گفت: «گريه مي‌كنم براي پسرم چون عده‌اي ظالم از بني‌اميه مي‌كشندش. خدا لعنتشان كند و شفاعتم را بهشان نرساند. خدايا! اين دو پسر را- حسن و حسين- دوست داشته باش و دوستانشان را دوست داشته باش و دشمنانشان را لعنت كن.»

این جهانی که باید پدیده ببیند

این جهانی که باید پدیده ببیند

این جهانی که باید پدیده ببیند و آن را لمس کند؛
حادثه ببیند،حماسه ببیند و بتواند آن را بشمارد؛
این جهانی که از هر چه با او سخن بگویی با تعابیر مختلف قابل تغییر است؛
قابل تحریف و تفسیر است؛
این جهان را با اربعین حسین(ع) باید با اسلام ناب آشنا کرد

 
مداحی های محرم