اسیر ظلمتم،ای ماه کجا مانده ای؟
یکشنبه 97/02/16
اسير ظلمتم، اي ماه کجا مانده اي؟
من به اعتبار تو فانوس نياورده ام …
گرایش به معنویت، راه مقابله با تهاجم فرهنگی
یکشنبه 97/02/16
«قل انما اعظکم بواحدة ان تَقومو الله»
حسن مطلع عرایض من چند بیتی از یکی از غزلهای امام است:
من در این بادیه صاحب نظری می جویم
راه گم کرده ام و راهبری می جویم
مسند و خرقه و سجاده ثمر بخش نشد
از گلستان رخ او ثمری می جویم
ترک میخانه و بتخانه و مسجد کردم
در ره عشق رخت رهگذری می جویم
سفر از هیچ به سوی همه چیزم در پیش
لنگ لنگان روم و همسفری می جویم
گفته بودی که ره عشق ره پر خطری است
عاشقم من که ره پر خطری می جویم
اندر این دیر کهن ریخته شد بال و پرم
بهر منزلگه خود بال و پری می جویم
دو مقام انسان
یکشنبه 97/02/16
دو مقام انسان کامل
و این دو مقام در انسان کامل از ظهور مشیّت مطلقه از مکامن غیب احدی تا مقبض هیولی یا مقبض ارض سابع که حجاب انسانیت است به طریق عرفای شامخین- و این یکی از دو قوس وجود است- و از مقبض تراکم فیض تا منتهی نهایت غیب مشیّت و اطلاق وجودـ و این قوس دوم است- می باشد، پس انسان کامل به حسب این دو مقام، یعنی مقام شهادت و ظهور به رحمانیت، و مقام غیب و ظهور به رحیمیت، تمام دایره وجود است:
«ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی» و یکی از این دو حقیقت لیلة القدر و سرّ آن است، که شمس حقیقت در حجاب تعیّنات است، و دیگر حقیقت یوم القیامة است چه که بروز و طلوع آن است از حجاب آنها و این شبانه روز الوهی است» سر الصلوة ص 3 و 4
ویژگی دختران مومن
یکشنبه 97/02/16
امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمایند:
دختران مومن سه ویژگی دارند که برای زنان خوب و برای مردان بد است:
* ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
* ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺮﺳﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
* ﻭ ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭﯾﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ.
ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ،ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ1.
پرواز در قلاویزان
یکشنبه 97/02/16
خاطره ای از شهید محمدرضا عسگری/ پرواز در قلاویزان،ص132
نمیخواهم عکسش رو ببینم
چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:” خبر که… راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:” خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:” راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:” خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
ــــــــــــــ