فکریات من....
دوشنبه 97/04/25
امروز نشستم و با #فکرهایم صحبت کردم! که چه می خواهند؟ چه می گویند و چه می کنند؟ . فکری آمد و گفت ، تمام زیبایی های عالم را! آن فکر دیگری آمد و گفت : تمام اموال جهان را! آن یکی گفت : من قدرت را بیشتر می پسندم! دیگری نیز : هوا و هوسِ دل و جسم و جان را می طلبید! از آن انتها یکی فریاد زنان گفت : من فقط به دنبالِ دردهایت هستم! دیگری : #به_دنبال_بهانه ها می گشت! و و و … پس از کلی خواسته و نخواسته هایشان بعد از دسته بندی(همیشه دَرهم می آیند و نمی دانم دقیقا چه فکری ارجحیت دارد ! ) فهمیدم ، چقدر آن فکرِ خوب بودنم را به خود قبولآنده ام ، و روز های زندگی را هم با این خیال به سَر رسانده ام و توهم آخرتِ آسوده خاطر! . یک بار بنشینیم ، با فکرهایمان صحبت کنیم! یک بار محکم تصمیم بگیریم و یک بار برای ابد تلاش و زندگی کنیم ! . پ.ن : الهی دردم بودن همه هست
فاصله حرف تا عمل
شنبه 97/04/23
وصيت نامه شهيد محمد علي توانگر
“خواهرم! شما با حجاب و برادرم!شما با براداشتن سلاح، از امام و جمهوري اسلامي كه حاصل خون بهاي شهيدان است دفاع كنيد.همچنان كه من با خونم
نمي گذارم دشمن به همين آساني به ايران اسلامي تجاوز نمايد".
نظر دهید »
چه لذتي دارد حجاب!
شنبه 97/04/23
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوشرنگترين زنهاست را می زند.
نمی دانيد چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازهاى می شوم و می پرسم: آقا! اينا قيمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمی دهد؛ دوباره می پرسم: آقا! اينا چنده؟ فروشنده كه محو موهاى مشكرده زن ديگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمىبيند. باز هم سؤالم بی جواب می ماند و من، خوشحال، از مغازه بيرون می آيم.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان می آيند تا لذت ببرند، ذرهاى به تو محل نمی گذارند.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خيابان قدم می زنيد؛ در حالى كه دغدغه اين را نداريد كه شايد گوشهاى از زيبايی هاتان، پاك شده باشد و مجبور نيستيد خود را با دلهره، به نزديكترين محل امن برسانيد تا هر چه زودتر، زيبايى خود را كنترل كنيد؛ زيبايى از دست رفتهتان را به صورتتان باز گردانيد و خود را جبران كنيد.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و… راه می رويد و صد قافله دل كثيف، همره شما نيست.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهىگيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى می بينى كه می توانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مىرويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد.
نمی دانيد؛ واقعاً نمی دانيد چه لذتى دارد اين حجاب!
این سنگر من است.....
شنبه 97/04/23
در مکتبی که فاطمه الگوست
من با حجاب خویش در صحنه مبارزه پیکار می کنم
این سنگر من است
ایمان سلاح من
رگبار خشم من از سنگر حجاب آماج خویش را برسینه قساوت تاریخ یافته است
انان که این حجاب خدایی را
این پوشش نجابت زن را
تفسیر شوم واژه رجعت گرفته اند از کوره راه جهل به ظلمت رسیده اند
با من بیا تو خواهر همرزمم بامن بیا تا کاخ سبز فام رهایی را برانهدام کوخ اسارت بنا کنیم
با من بیا که پوشش ما اعتبار ماست
با من بیا که عزت ما در حجاب ماست
ما با حجاب خویش دیگر عروسکان شهر تجارت نمی شویم
بگذار تا به طعنه بگوید غرب بگذار تا بکوبدمان شرق مارا چه غم زطعنه دشمن
در مکتبی که فاطمه الگوست
چادرت ارزش است!
شنبه 97/04/23
رخت ِ زيباي آسماني را خواهرم با غرور بر سر کن
نه خجالت بکش نه غمگين باش
چادرت ارزش است ، باور کن
بويِ زهرا(س)و مريم(س)و هاجر(س) از پَر ِ چادرت سرازير است
بشکند آن قلم که بنويسد:
“دِمُدِه گشت و دست و پا گير” است
توي بال ِ فرشتهها انگار حفظ وقتِ عبور مي آيي
کوري ِ چشمهاي بي عفت مثل يک کوه نور مي آيي
حفظ و پوشيده در صدف انگار
ارزش و شأن خويش مي داني
با وقاري و مثل يک خورشيد پشت ِ يک ابر ِ تيره مي ماني
خسته اي از تمام مردم شهر
از چه رو اين قدر تو غم داري ؟
نکند فکر اين کني شايد چيزي از ديگران تو کم داري!!
قدمت روي شهپر جبريل هر زماني که راه مي آيي
در شب ِ چادرت، تو مي تابي
مثل يک قرص ِ ماه مي آيي
سمت ِ جريان ِ آبها رفتن هنر ِ هر شناگري باشد
تو ولي باز استقامت کن پيش ِ رو جاي بهتري باشد
پر بکش سمت اوج مي دانم
که خدا با تو است در همه جا
پر بزن چادرت تو را بال است و بدان مي برد تو را بالا
در زماني که شأن و ارزش جز
“به دماغ و لباس و ماشين” نيست!
توي چادر بمان و ثابت کن
ارزش واقعي زن اين نيست…!!!.