همه ما میمیریم....
شنبه 97/09/03
▪️همه ی ما میمیریم…
همه ی ما!
▫️بدون استثنا،
کمی دیرتر،
کمی زودتر،
▪️یک دفعه ناگهانی
تمام می شویم…
▫️یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود،
همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند،
همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگیشان،
حتی نمی آیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان…
▪️قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره ی خاکی راه رفته اند.
مغرورانه گفته اند: مگر من اجازه بدم!
مگر از روی جنازه ی من رد بشید…
و حالا کسی حتی نمی تواند هم استخوان های جنازه شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
▫️قبل از ما کسانی زیسته اند که زیبا بوده اند،
دلفریب،
مثل آهو خرامان راه رفته اند.
زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده.
سیب ها از سرخی گونه هایشان رنگ باخته اند
و حالا
کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی آورد.
▪️قبل از ما کسانی بوده اند که در جمجمه ی دشمنانشان شراب ریخته اند و خورده اند.
سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته اند، پنجه در پنجه شیر انداخته اند،
از گلوله نترسیده اند
و حالا
کسی نمی داند در کجای تاریخ گم شده اند!
▫️همه این کینه ها،
همه ی این تلخی ها،
همه ی این زخم زبان زدن ها،
همه ی این کوفت کردن دقیقه ها به جان هم،
همه ی این زهر ریختن ها،
تهمت زدن ها،
توهین کردن ها به هم
همه..
تمام می شود.
▪️از یاد می رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.
▫️اگر می توانیم به هم حس خوب بدهیم
کنار هم بمانیم
و اگر نه، راهمان را کج کنیم.
دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ی ما می میریم.
همه ی ما.
بدون استثناء ، کمی دیرتر.
کمی زودتر.
یک دفعه.
ناگهانی …
✅ زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند!
تو اَبَر کامپیوتر خدا چیزی گم نمی شه....
شنبه 97/09/03
شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی. رفیقش گفت: چیکار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی! من هرچی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم؛ با این آتیشی که از سمت دژ میاد، دخلِ ما اومده. من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازهی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهوت_شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاکه و با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازهای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» تیر خورد و مفقود شد…
مفقود شد؟
اگه مفقود شد چرا خاطرههاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر خاکیهایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟ ببینید این هم جوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه!
? به روایت #حاج_حسین_یکتا
تاابد مدیون شهیدانیم....
شنبه 97/09/03
گفت: اسکله چه خبر؟ گفتم: «منتظر شماست که بروید شهید شوید.» خندید ، چند قدم جلو رفت، برگشت نگاهی کرد و دوباره رفت. جسدش را که آوردند گریه ام گرفت. گفتم : من شوخی کردم.» تو چرا شهید شدی؟!
???
هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده !!!
???
آب جیره بندی شده بود آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ، مگر میشد خورد ؟
به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت : “من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم”
فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود !
???
مادر پول و طلاهاشو داد و از در ستاد پشتیبانی جنگ خارج شد مسوول مربوطه فریاد زد : مادر رسیدتون !!!
مادر خندید و گفت : من برای دادن دوتا پسرم هم رسید نگرفتم …
???
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد …
پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟
گفت : سربند یا زهرا !
گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟
گفت : دنبال پیشانی بند یازهرا می گردم
???
شهیدان زمان ما نیز الگوی خود را پیامبران و ائمه اطهار قرار دادند تا مبادا بر دین اسلام خدشه ای وارد شود. وظیفه ما هم پیروی کردن و ادامه دادن راه شهداست. مبادا عکس شهدا را ببینیم و عکس آن ها عمل کنیم!
???
تا ابد مدیون شهدا ییم
اللهم عجل لولیک الفرج
شنبه 97/09/03
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ
جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ
بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ … (انفال/٦٣)
پـس ایـن که گـاهـی
گنجشک می شـود و مـدام
می کـوبد در سینه ام ، تویی؟
اللهم عجل لولیک الفرج
مادری چشم به راه...
شنبه 97/09/03
? صحبتهاى #مادرشهید با فرزندش
آه پسرم
گُلم
پاره جگرم
میدونی چند ساله دارم دنبالت می گردم؟
هنوز گرمای صورت نرمت وقتی بوسیدمت، زیر لبامه.
هنوز پشت لبای قشنگت کُلک هم سبز نشده بود.
چه بوی خوبی داشتی عزیزم.
کجایی پسرم؟
داداشت هم رفت و آوردنش، ولی از تو خبری نشد.
نبودی زیر #تابوت داداشت رو بگیری.
بابات هم رفت.
از بس نیومدی، دق کرد.
ولی تو نیومدی.
خسته شدم از بس دنبال تریلی ها دویدم و بین تابوت رفیقات، دنبالت گشتم.
پس کی میایی عزیز دل مادر؟ ???
دیگه خیلی تنها شدم.
دست به کمر راه میرم.
نه که پیر شدم، کمرم شکسته.
نه نه اصلا. اصلا عصا دست نمی گیرم!
بابات هم تا آخرین روزایی که زنده بود، عصا دستش نگرفت.
همش می گفت عصای پیریم، پسرم برمی گرده.
یادته وقتی کوچولو بودی چقدر شیرکاکائو دوست داشتی؟
هر روز یه لیوان شیر کاکائوی داغ میذارم سر سفره صبحونه تا تو بیایی.
زود باش بخور دیگه، از دهن می افته گُلم.
میایی مگه نه؟
دلت میاد مامانت هم مثل بابات دق کنه؟!
#مفقودالاثر
#منتظر
#چشم_براه