موضوع: "خدا شهیدم کن"

دلتنگم دلتنگ کودکی هایم

بیقرارم
بغض سنگینی درگلو دارم
چشمانم دریاست از افزون اشک
میخواهم رخصت بارش بدهم به این دریا
اما نمیتوانم . . .

دلتنگم٬ دلتنگم دوران کودکیم
دلتنگ بازیهای دوران کودکی
میاندیشم به سعادت بالای سرنوشت #شهدا
همین شهدایی که سرافراز خواهند شد درمحضر خدا و 5 تن وشهدای کربلا
همین شهدا سرفراز خواهند شد درهنگامه امضای رضایت خدا و اهل بیت
همین شهدا در قهقه مستانه شان غرق درشادی هستند که امضای شهادتشان امام عصر کرده است
خوشابه سرنوشتشان
خوشا به اقبالشان
خوشابه لحظه های شهادت و محشور شدنشان
با لباس رزم وخون شهادت کفن و غسل شده اند
شهدا عاجزانه میخواهم از همه شما
شفاعتم کنید

#شهید_بابک_نوری_هریس

الگوی من توئی قهرمان من توئی

ای شهید
#الگوی من تویی
#قهرمان من تویی
نه مشتی ستاره ی حلبی که اوج افتخارشان زندگی با سگ و گربه و بی حیایی است… ???

??❤ “شهید ابراهیم هادی
جوونی که با لب تشنه تا آخرین نفس تو کانال کمیل موند و برای همیشه ستاره ی آونجا شد ؛
کسی که پوست و گوشتش بخشی از خاک کانال کمیل شد …

❤ “حسین فهمیده “
13ساله ای که با نارنجک زیر تانک رفت و تیکه تیکه شد …

❤ “حاج محمد ابراهیم همت “
سرش را خمپاره برد…

❤ علی،مهدی و حمید باکری ٬
3 برادری که جنازه هیچکدومشون برنگشت…

❤ “مهدی و مجید زین الدین ”
دوتا برادر که تو یه زمان شهید شدند…

❤ “حسن باقری “
کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت…

❤ “مصطفی چمران “
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا ؛

ناب ترین حلقه محاصره!

▪️

?در کمال حیرت متوجه شدیم تنها دو نفر راه عراقی ها را آن همه مدت سدّ کرده بودند! داخل حوض خالی میدان شهید مطهری سنگر گرفته بودند.

خون خونمان را می خورد. باید برایشان کاری می کردیم. فضای ترس و استرس حاکم بود. هیچ کاری هم نمی شد برایشان کرد. هر لحظه که می گذشت حلقه ی محاصره ی میدان مطهری تنگ تر می شد. دیگر چیزی جز سربازهای عراقی نمی دیدیم.

?به اجبار برای کنترل موقعیت و کمک احتمالی، روی پشت بام یک ساختمان رفتیم تا به صحنه مشرف باشیم. دو نفر بودند، خدای من! باورش سخت بود! دو تا دختر! عراقی ها دیگر شلیک نمی کردند. خودشان را می خواستند، زنده!!!

?دشمن نزدیک میدان که رسید، فقط دو تا صدا آمد… تق… تق… لوله های تفنگ را گرفته بودند سمت همدیگر! و بعد… نه! بگذار از این جای قصه را من روایت کنم:

لوله ی تفنگشان را گرفتند رو به هر آنکه عامل استعمار و استثمار زن بود. گرفتند بر سر تمام کسانی که سالیان متمادی می کوشند، زن را تن جلوه دهند. حُرم گلوله هایشان بر سر مزدورانی نشست که هویّتت را به رسمیت نمی شناسند، بعد هم چه قدرتمندانه و ستودنی ماشه را کشیدند!

قهرمانان قصه ی آن روز خرمشهر، زنده اند! آری…آن ها دو دختر بودند! که میان حوض خالی میدان مطهری خرمشهر آرمیدند.

? دختر خیابان انقلاب! حالا وجدانم را قاضی می کنم! نمی دانم من مقصّرم که این حقایق ناب را دیر به گوشت رساندم؟! یا خودت که دنبال هویّت زنانه ات، زباله دان فمنیسم را سَرَک کشیدی و مست شدی؟!

نقطه شروع ناخالصی....

 

خیلی ها باور نمی کردند فرمانده توپخانه سپاه این قدر کم حقوق می گیره ؛ وقتی هم که خواستند حقوقش را زیاد کنند عصبانی شد و نذاشت ، توی جلسه ای بهش یه تلویزیون هدیه دادند اما قبول نکرد گفتند : این هدیه رو به همه فرماندهان دادند چرا نمی گیری؟! گفت : ناخالصی عمل یه نقطه شروع داره ممکنه قبول این هدیه نقطه شروع ناخالصی زندگی ام باشه ، نمی خوام ذرّه ای نا خالصی توی عملم باشه من با خدا معامله کرده ام ، هدیه رو هم از خودش می گیرم .

?( خاطره ای از سردار شهید حسن شفیع زاده ، کتاب حکایت فرزندان فاطمه ، جلد1 ، ص 40 )

سرزمینی که بوی خدا میدهد....


تعریف قریبی از #گمنامی است…
تابه حال این تعریف را معنا کرده ای؟
این چه حس #غریبی است که با اعماق وجودت در این سرزمین لمس کنی؟؟؟
قلبت را به روی شرهانی باز کن او قطعا با تو سخن خواهد گفت…
شاید تو را به سوی #گمشده‌ای فرا می خواند، گمشده ای تشنه که در گذر سال‌های طولانی، غبارها روی او نشستند اما هنوز #منتظر است تا روزی برخیزد با همان تشنگی طاقت فرسا!
مهدی منتظر القائم زبان گویای همین انتظاراست انتظاری که شاهدش علیرضا غلامی بود
#سرزمینی_که_بوی_خدا_میدهد
#منطقه_شرهانی