موضوعات: "شهدا" یا "خدا شهیدم کن"

شک نکن #شهید بعدی تویی!!

 


? میانبر رسیدن به خدا"نیت"است.
کار خاصی لازم نیست بکنیم.
کافی است کار های روزمره‌ مان را…
? ?به خاطر “خدا” انجام دهیم.


? اگر تو این کار زرنگ باشی
شک نکن شهید بعدی تویی.. ?


#شهید_محمد_ابراهیم_همت

صدای صور شهیدان


چندیست که سیاهی قلمم با سپیدی برگه ها نمی سازد …

                          شاید هم برگه های سپید رخی برای نقش زدن نشان نمیدهند …

صدای پای آب … بر روی دریای احساس شنیده نمی شود

دریغ از یک موج …..

                  راکد شده ام …

رگ خونی در افق پیداست که انگار تمام لطافت … تمام احساس و شاید جمیع عقل را در گوشه ای از

زمان سلاخی کرده اند …

و بیخود نیست که قلم و برگه ها با هم قهرند …

دلهره ای عجیب دارم … حس می کنم این شیار عمیق از روح من نشأت می گیرد .

          و طیفی از نور قلم سیاه را رنگین کمان نمی کند ..

کجا هستم ؟؟ و به کدامین ضرب بر تُنبک زمین می کوبم که صدای صور شهیدان را نمی شنوم ؟؟!

وجودم حضوری سبزی را می طلبد که قلم عفو بر تمام سیاهی هایم بکشد و روزنه ای از نور را

مقابلم هویدا کند تا قلمم هیچوقت سیاه نباشد و سینه ی سپید روحم همیشه سپید بماند …

ترنم سبز وجود شهیدان گوارای وجودتان …..

 

 

#خاطره


مادرش #چهل روز میهمان امامزاده شد و در این چله پیکر پسرش را از حضرت زینب س #طلب کرد.
روز چهلم از هوش رفت…تو
#خواب دید چند خانم جلوی درشون اومدن و یه خانم چادری و با کرامت که رو گرفته بود با #دلخوری گفت، امانتی این زن رو بهش برگردونید، نگذاشت
امانتی اش پیش من بمونه… ?

دو ماه بعد از
#شهادت هاشم دوباره اون روستا فتح شد و پیکر تکه تکه شده ی هاشم از گوشه و کنار پیدا شد…

درس خمپاره...

 

? درس خمپاره!

? کلاس آموزش رزمی داشتیم. درس خمپاره و انواع آن. مربی یکی از آنها را بالا گرفته بود و توضیح می داد:
اینکه می بینید، اینقدر شازده است و مؤدب و سر به زیر، جناب خمپاره 120 است. خیلی آقاست. وقتی می آید پیشاپیش خبر می کند، پیک می فرستد، سوت می زند که برادر سرت را ببر داخل سنگر من آمدم، خورد و مرد پای من نیست، نگویید نگفتید!

? سپس آن را گذاشت زمین و خمپاره دیگری را برداشت و گفت: این هم که فکر می کنم معرف حضور آقایان هست. نیازی به توضیح ندارد، کسی که او را نمی شناسد خواجه شیراز است. همه جا جلوتر از شما و پشت سر شما در خدمتگزاری حاضر است. شرفیاب که می شوند محضرتان به عرض ملوکانه می رسانند منتها دیگر فرصت نمی دهند که شما به زحمت بیفتید و این طرف و آن طرف دنبال سوراخ موش بگردید! با اسکورتشان همزمان می رسند.

? نوبت به خمپاره 60 رسید، خمپاره ای نقلی و تو دل برو، خجالتی، با حجب حیاء، آرام و بی سر و صدا. دلت می خواست آن را درسته قورت بدهی. اینقدر شیرین و ملیح بود:
بله، این هم حضرت والا «شیخ اجل»، «اگر منو گرفتی»، «سر بزنگاه»، «خمپاره جیبی» خودمان 60 عزیز است. عادت عجیبی دارد، اهل هیچ تشریفاتی نیست. اصلاً نمی فهمی کی می آید کی می رود. یک وقت دست می کنی در جیبت تخمه آفتابگردان برداری می بینی، اِ آنجاست! مرد عمل است.

? بر عکس سایرین اهل شعار نیست. کاری را که نکرده نمی گوید که کرده ام. می گوید ما وظیفه مان را انجام می دهیم، بعداً خود به خود خبرش منتشر می شود. هیاهو نمی کند که من می خواهم بیایم. یا در راه هستم و تا چند لحظه دیگر می رسم. می گوید کار است دیگر آمد و نشد بیایم، چرا حرف پیش بزنیم برای همین شما هیچ وقت نمی توانید از وجود و حضور او با خبر بشوید. اول می گوید بمب! بعد معلوم می شود خمپاره 60 بوده است.

خدا شهیدم کن...

درعالم رویا به شهیدگفتم:
چرا برای ما دعا نمی کنید که
شهید بشیم؟!
گفت:مادعا می کنیم براتون
شهادت مینویسن ،ولی گناه
میکنید پاک میشه…
(راوی:حاج حسبن یکتا)