موضوع: "بوستان قرآن"

صلوات


طفل آرام شد
شبی در یک از شهرستانها در منزل دوستی که جهت تسلیت آنها رفته بودم استراحت کردم

همین که آن مصیبت زده ها به خواب رفتند طفل که در نزدیکی اطاق ما بود و در اثر کسالت از خواب بیدار شد و شروع به گریه نمود والدین او نیز بیدار نمی شدند.

سرو صدای آن طفل به طول انجامید به طوری که برای بنده جانکاه شد یک مرتبه به لطف خداوند به خاطرم آمد که

چهار آیه آخر سوره مبارکه حشر را با هفت مرتبه صلوات چاشنی زدم و خواندم و تا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم را گفتم بچه آرام شد و ما به خواب رفتیم

صلوات چاشنی و درمان همه دردهاست.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سی تلنگر قرانی

سی تلنگر قرآنی
مهربان باش *بخشنده باش *مراقب باش0 امیدوار باش *با خدا باش* عاقل باش*
مومن باش* سلامت باش* شیرین باش *زلال باش* مرد باش* دور از گناه باش*
شمع صفت باش *آگاه باش *گل باش* خاموش باش*قرآنی باش *عامل باش*
بردبار باش* خالص باش* نرم باش* آشنا باش *با قرآن باش کریم باش*
دوست باش *مواظب باش] حواست به خودت باشد* بنده باش* شاداب باش *به هوش باش*

افسوس که عمری پی اغیار دویدیم

تَنَزَّلُ الْمَلَائِکةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کلِّ أَمْرٍ

افسوس که عمری پی اغیار دویدیم

از دوست بماندیم و به منزل نرسیدیم

سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم

جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

مرا چه به تجارت؟! مرا چه به دوست؟! من کجا و بریدن از اغیار و به دنبال تو دویدن؟!

من کجا و تو؟! من همان­ام که دینم با ماه رمضان شروع می­شود و با عید فطر تمام!

و فقط همان چند روز است که معنای غربت را می­فهمم و بس.

من کجا و تو؟!

من همان­ام که افسوسِ همه چیز را می­خورم؛ جز افسوس عمری که دور از تو گذرانده­ام.

من همان­ام که در اوجِ پافشاری به درگاه خداوند، بالاترین خواسته­هایم، تنها و تنها حولِ وجودِ خودم می گردد.

سلامتی­ام! دارایی­ام! مدرک­ ام! خودم! خودم! و خودم!

اصلاً نیندیشیده­ام که نگاه تو چه­قدر برتر از همه­ی دارایی­های دنیاست!

شادمانی تو کجا و شعفِ مال اندوزی؟!

من چه می­دانم لب­خند رضایت تو چیست؟!

من چه می­فهمم شادی مادرِ تو چه­قدر قیمتی است؟!

من کجا تو را شناخته­ام و کجا دانسته­ام تو در نزد خدای متعال چه منزلتی داری که خلایق به وجود تو روزی می­خورند و آسمان به برکت تو فرو نمی­ریزد.

من کجا و تو؟!

گفتند : شب قدر، شب نزول قرآن است. گفتند : ﴿ اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیلَةِ الْقَدْرِ ﴾

می گویم : قرآنِ ناطق تویی؛

ترجمانِ قرآن تویی؛

آیات بینات قرآن در سینه­ی توست؛

تفسیر قرآن به لسانِ توست.

گفتند : شب قدر را هرکسی نمی­داند چه شبی است؟

می گویم : مگر قدر تو را هرکسی می­فهمد؟!

مگر کسی به شناخت تو نائل شده­است؟!

مگر ادراک من، درک تو نموده است؟!

گفتند : شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ﴿ لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ.﴾

می­گویم : مگر ماهی بهتر از روی ماه تو می شود؟! تو که از هزار هزار ماه، برتری!

گفتند : در شب قدر، ملائکه و روح نازل می شوند، به امر پروردگارشان. ﴿ تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ اَمْر.﴾

می گویم : ملائکه خادمان درگاه تواند!

اینان که حلقه­ی بندگی تو زینت گوش­هایشان است؛

اینان که در شبِ قدر صعود و نزولشان به نزد توست؛

اینان نامه­ی تقدیر خلایق را امشب به نزد تو می­آورند تا تو سرنوشت همگان را امضا کنی.

این­ها را گفتم تا بگویم : هر چه کرده­ام و هر چه هستم - که خودم می­دانم پستِ پست­ام - امشب گدای تو ام و جز تو را گدایی نمی­کنم.

می­خواهم بگویم : امشب، شب بروزِ قدر و منزلت توست.

می­خواهم بگویم : خاک دو عالم بر سر من، اگر حاجتِ مادر تو امشب صدر حاجاتم نباشد!

می خواهم بگویم : اف بر روی سیاهم، اگر رهایی شما از زندان غیبت به اندازه­ی گرفتاری­ها و مشکلات خودم برایم مهم نباشد.

می­خواهم بگویم : عطشناک، دعایت می کنم! دیوانه­وار ضجّه­ات می زنم!

و از خدای حسین علیه­السلام، به حق حسین علیه­السلام، شفای سینه­ی سوخته­ی حسین علیه­السلام را به ظهور تو می طلبم.

این کم ترین کاری است که غلامِ نان و نمک خورده­ی تو می­تواند بکند.

این پیشِ پا افتاده­ترین کاری است که بنده­ی آبرو از تو یافته، می تواند بکند.

این در مقابل سایه­ی پدری تو هیچ است!

بمیرم برای چشمان اشک بارت! بسوزم برای دل سوخته­ات

زندگان همیشه مرده


 
 

﴿ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِن دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَـکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یشْکرُونَ ﴾

زندگان همیشه مرده

و آن­گاه که خود را مالک خود انگاشتند و فراموش کردند مخلوق بودن خود را و این­که صاحب دارند و خالق و آن هنگام که توانگران خود را صاحب حیات و بقای خود دانستند و تهی­دستان نیز خیال کردند که اگر هم چون توانگران به خود اتکا کنند، می­توانند از چنگال بیماری مهلک نجات یابند، همه از شهر جهت فرار از بیماری و مرگ گریختند و آن زمان خداوند فراموش شد. آنان از یاد بردند که مملوک­اند و مخلوق. به ناگاه عذابی بس عظیم­تر، همگان را به خواب ابدی فرو برد؛ خوابی برخاسته از غفلت و فراموشی پروردگار.

… سال­ها از مرگ غافلین گذشت. آن مردمان که هزاران نفر بودند، بدن­هایشان پوسید و توده­ی استخوان­هایشان در خارج از شهر، گوشه­ای جمع شد و تپّه­ی استخوانی سال­ها نماد عبرتی بود برای آیندگان.

تا این­که مردی از دیار خورشید پا به بیابان نهاد و با دیدن این استخوان­ها آهی از افسوس کشید و به حال آنان گریست؛ از پیشگاه صاحب و خدای خود برای آنان طلب بخشش نمود و با او داد سخن داشت و به نجوا پرداخت که بار خدایا! تو توانایی در دوباره زنده کردن مردگان، همان گونه که ایشان را می­راندی!

و به قطع زنده­ نمود خداوند آن مردگان را از روی فضل و مهربانیش؛ چرا که آن بزرگ­مرد نبی و خلیفه­ی او بود بر روی زمین و پاک دلی که از یاد خدایش غافل نمی­شد. و امروز این ماییم که از پس قرن­ها غفلت پا به عرصه­ی وجود نهاده­ایم؛ اما آیا عبرت می­گیریم از گذشتگان خود و می اندیشیم در کردار و آینده­ی خود؟

روزها فکر من این است و همه شب سخنم          که چرا غافل از احوال دل خویشتن­ام

از کجا آمده­ام آمدنم بهر چه بود                    به کجا می روم آخر ننمایی وطن­ام؟

و ای کاش در فکر کار خویش بودیم. در هراسم از این­که ما را مرگی بزرگ­تر از گذشتگان فرا گرفته باشد؛ مرگی که در آن هیچ روشنایی نباشد و این مرگ، مرگِ قلب­هاست؛ تیرگی خاطره هاست؛ غفلت از یاد خدا!

و استخوان­های متحرک امروز چه فرقی می­کنند با استخوان­های انباشته­ی دیروز؟!

آیا امروز زندگی ما رنگ و بوی خدایی دارد؟

 سؤال من این است که اگر امامِ زنده و صاحبِ عصر و زمان نداشتیم چگونه می­زیستیم و چه فرقی با امروزمان می­کرد؟

آیا بسنده کنیم به همین حد که هر ساله تنها جشنی برای ولادتش گیریم و فراموشش کنیم تا …

و امروز این قلب­هاست که مرده­اند؛ سالیانی است که کم­تر کسی متذکر این مطلب است.

خدا نکند که ما مصداق ﴿ صُمٌّ بُکمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یرْجِعُونَ ﴾ باشیم که کر و لال و کور شده باشیم و هیچ چیز را نبینیم و آن­چه از یاد برده باشیم این باشد که ما صاحب داریم!

و شاید دوباره مردی از خورشید بیاید که دست به دعا بردارد و برای زنده شدنمان درخواست نماید.

نه، نه! مطمئن باش؛ قطعاً می­آید؛

او خواهد آمد …

او همان صاحب و ولی­نعمت اصلی­مان است. اوست که: ﴿ یحی الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ﴾

هموست که زنده می­کند زمین را پس از مردنش در حالی که :« اِنَّهُم یرَونَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً »

 

دنیا فانی است واخرت ماندن....


در خیابان قدم می زد
چشمانش افتاد به تجملاتِ برخی ها !

در دلش گفت : کاش
من هم اینگونه بودم! ناگهان
یادش آمد آیه ای از قرآن را و زمزمه کرد :

•{ کُلُّ مَن عَلَیها فان … }•
همه چیز فنا پذیر است

و دلش آرام شد …
وقتی تو را دارم دیگران و
اموال دنیا را میخواهم چکار ؟


•| #دنیا_فانی‌است_و_آخرت‌ماندن