موضوع: "التماس تفکر...."

جایی که عزرائیل دلش سوخت!

روزی که شداد خواست شهر ارم را افتتاح کند و با سپاه عظیم خود به این شهر آمد، هنوز از اسب بر زمین نیامده بود که خطاب آمد جان او را بگیرم. در این هنگام دل من برای او سوخت . پیش خود گفتم در حسرت دیدن این شهر چه ظلم ها و جنایاتی که شداد مرتکب نشد. اما نتوانست حتی یک بار این شهر را از نزدیک ببیند.

یکی از مهم ترین نعمت هایی که خداوند به ما ارزانی داشته است زمان و عمر است. نعمتی که از طریق آن می توان از عمر استفاده ی مفید نمود و  در صدد جبران خسارتهای اخروی که خودمان مسببش بوده ایم بر آئیم. اما همه به یک اندازه از این موقعیت استفاده نمی کنند. در روایت است که وقتی انسان می میرد درخواست می کند که به دنیا برگردد و اعمال شایسته انجام دهد. اما خداوند می فرماید عمری به تو مهلت دادیم و به سوی ما نیامدی.

حجت الاسلام حیدری کاشانی در یکی از برنامه های سمت خدا به ذکر روایتی پرداختند که در جوامع الحکایات نقل شده است و آن از این قرار است که یک روز عزرائیل در محضر پیامبر اسلام بود . پیامبر از او پرسید: هزاران سال است که جان مردم را می گیری، آیا تا به حال شده در حالی که جان فردی را می گیری دل تو برای او بسوزد؟  

عزرائیل گفت: تا کنون دل من به حال دو نفر سوخته است . یک بار در دریای پرتلاطمی یک کشتی غرق شد. یک مادر بارداری بر روی تخته پاره ی آن کشتی قرار گرفت. در همان حال فرزند او بدنیا آمد . این مادر فرزند را بر روی سینه ی خود چسبانده بود و کودک هنوز سینه ی او را نگرفته بود که از جانب خداوند خطاب آمد که جان مادر را بگیرم. در این هنگام دل من به حال این مادر و فرزندی که تنها در دل دریا بر روی تخته پاره باقی می ماند، سوخت.

جای دوم زمانی بود که شداد ابن عاد تمام عمر خود را گذاشت و از هر راهی که می شد مال و ثروت جذب کرد. سپاه عظیمی درست کرد که آنها را به جستجوی زمرد و زبرجد و جواهرات  می فرستاد . و دستور داده بود که ستون های شهر خود را با جواهرات بالا ببرند .(اللتی لم یخلق مثلها فی البلاد) روزی که خواست این شهر را افتتاح کند و با سپاه عظیم خود به این شهر آمد . هنوز از اسب بر زمین نیامده بود که خطاب آمد جان او را بگیرم. در این هنگام دل من برای او سوخت . پیش خود گفتم در حسرت دیدن این شهر چه ظلم ها و جنایاتی که شداد مرتکب نشد. اما نتوانست حتی یک بار این شهر را از نزدیک ببیند.

حضرت عزرائیل به این قسمت از داستان که رسید، حضرت جبرائیل نازل شد. حضرت جبرائیل از جانب خداوند گفت: آیا می دانی آن کودک که بی مادر رها شد همان شداد ابن عاد بود. ما جان او را اینگونه گرفتیم تا تمام جهانیان بدانند ما به کافران و پیروان شیطان مهلت می دهیم اما آنها را به حال خود رها نمی کنیم. در قرآن می فرماید: اینها کسانی بودند که در سرزمین ها طغیان کردند و فساد را به نهایت درجه رساندند . تازیانه ی عذاب خداوند بر این افراد فرود آمد . در روایتی آمده که بعد از گرفتن جان شداد، دستور آمد که جان سپاهیان او را هم بگیرید . سپس این شهر در اختیار مردم قرار داده شد . اما مردم نیز کفران نعمت کردند . تا اینکه قوم عاد با یک تندباد سوزناک و هلاکت بار از بین رفت و شهر آنها زیرو رو شد . پروردگار شما در کمینگاه کسانی است که پیرو شیطان بوده و از راه خداوند رحمان خارج می شوند.

منبع:پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر

اما امروزمیخوام بگم…

همیشه وقتی از حجاب و حیا حرف میزنیم از خانم ها میگیم …از چادری ها میگیم….

اما امروزمیخوام بگم…

سلامتی هر پسری که ریش داره وبهش میگن پاچه بزی خم به ابرو نمیاره…
سلامتی اونیکه پاتوقش مزار شهداس نه باشگاه کامبیز بدنساز…
سلامتی کسی که جای پرورش اندام وتزریق بازو پرورش ایمان میکنه وخودسازی…
سلامتی پسری که سرش و خم میکنه تا سنگ فرش خیابونا ،نه رودروی ناموس مردم….
سلامتی هرچی پسره که بلوز آستین بلند میپوشه و شلوار کتان نه لباس های تنگ وشلوار جاستین…
سلامتی اونی که نه مدونا میشناسه نه الیزابت تیلور …دختر رویاهاشم سلنا گومز نیست…
سلامتی اون مردی که وقتی تو تاکسی میبینه دوتا خانم نشسته نمی ره وسطشون بشینه…
سلامتی اون پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقتش حجته…
سلامتی هرکی که پیشش،روبروش ،کنار دستش تو کلاس با امنیت میشینی وانگارنه انگار کنارش دخترنشسته…
سلامتی اون پسری که بعد امتحان نمیره پیش همکلاسی های مونث وبگو بخند رابندازه به بهانه یامتحان…
سلامتی اون پسری که حاضره دخترا بهش بگن مریض و اون وانده…
سلامتی آقا پسری که وقتی تو ماشینش صدای ضبطش وبلند میکنه ..نوای کربلا کربلا میاد..
سلامتی اون آقایی که ظهر تو دانشگاه پشت کفشاشو خم میکنه وآستیناش بالا و اب
میچکه….جوراباشم از جیباش آویزونه…مهم نیست دخترای جفنگ دانشگاه مسخرش کنن مهم زود رسیدن به حسینیه اس…
سلامتی اون ی که تو تابستون میره اردوی جهادی نه صفا سیتی با دوست دختراش….توشمال
سلامتی اون پسری که عکس فرماندهین دفاع مقدس میزنه رو پیرهنش….از همه باحال تر عکس حضرت آقا رو….
سلامتی هرچی پسر مذهبی…
سلامتی هرچی بچه حزب اللهی….

                     ســلامـــتـــی هــمــشــون صــلــــــوات….

دفتر عمر

 

الهی شڪرکه دفتر عمرم باز است

هنوز نمی دانم چند ورق ماندہ تا انتها…

اما بر هر ورق که بر من می گشایی

زیبا خواهم نوشت…

ریگ به کفش

 

با پا برهنگان دوستی کن

چون کفشی ندارند ….

که در آن ریگی باشد!

 

قضاوت ممنوع

قضاوت ممنوع ….!

اگر نمی‌دانی بپرس

اگر قبول نداری بحث کن

اگر دوست نداری بگو

اما هیچوقت یکطرفه قضاوت نکن…