موضوعات: "بدون موضوع" یا "نکات ناب روان شناسی" یا "درمحضر بزرگان"

به او توکل کن

بيائيد اعتماد کنيم قطعا زيان نمي بينيم

 

آتشي نمى سوزاند  ابراهيم را

و دريايى غرق نمي کند موسى را

کودکي، مادرش او را به دست موجهاى  نيل مي سپارد

تا برسد به خانه ي فرعونِ تشنه به خونَش

ديگري را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ي عزيز مصر درمي آورد

مکر زليخا زندانيش مي کند

اما عاقبت بر تخت ملک مي نشيند

از اين  قِصَص قرآنى هنوز هم نياموختي ؟!

که اگر همه ي عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

و خدا نخواهد نمي توانند

او يگانه تکيه گاه من و توست !

پس به تدبيرش اعتماد کن

به حکمتش دل بسپار

به او توکل کن

من خدایی دارم


من خدایی دارم ، که در این


نزدیکیست…


نه در آن بالاها…


مهربان ، خوب ، قشنگ


چهره اش نورانیست….


گاهگاهی سخنی می گوید ، با


دل


کوچک من، ساده تر از سخن

ساده ی

من او مرا می فهمد ،


او مرا می خواهد …

پروردگارا!

 

پروردگارا! دعايم به درگاه تو اين است.
بي نوايي و تنگ چشمي را از دلم ريشه كن ساز و از بيخ و بن بركن.
اندكي نيرويم بخش تا بتوانم بار شادي ها و غمها را تحمل كنم.
نيرويي به من ارزاني فرما تا عشق خود را در خدمت و كمك ثمر بخش سازم.
تواني به من عطا فرما كه هيچ گاه چيزي از بي نوايي نستانم و در برابر گستاخ و مغرور زانوي دنائت خم نكنم.
قدرتي به من بخشا تا روح خود را از تعلق به جيفه هاي ناچيز روزگار بي نياز كنم و از هرچه رنگ تعلق پذيرد آزادش سازم.
و نيرويي به من ده تا قدرت و توان خود را از روي كمال عشق و نهايت محبت تسليم خواسته ها و رضاي تو كنم.

از زبان آیه الله بهجت

آیت الله بهجت به آقا داماد:

وای بر مرد، وای برمرد، وای بر مردی که دل زنش را بشکند

آیت الله بهجت به عروس خانم:

وای بر زن، وای بر زن، وای بر زنی که اقتدار و غرور شوهرش را بشکند…

??????????

برا خدا ناز کن

 حاج حسین یکتا:

برا خدا ناز کن؛ #شهدا برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید!

حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم… . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی!
نمایش کمتر