موضوعات: "بدون موضوع" یا "نکات ناب روان شناسی" یا "درمحضر بزرگان"

یک عده مسخره کننده...

یک عده مسخره کننده

یک عده همیشه بودند و هستند و تا قیامت خواهند بود که در حال مسخره کردن دین هستند !
خیال نکنید اینها تازه پا به دنیا گذاشته اند یا در جغرافیای خاصی زندگی میکردند؟!

? هیچ پیامبری نیامد مگر آنها مسخره اش کردند: ما یاتیهم من رسول الا کانوا بهم یستهزئون …

? نوح کشتی میساخت و آنها مسخره میکردند:
کُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ

? کنار پیامبر اسلام هم رد میشدند و مسخره اش میکردند و میگفتند : این همونیه که خدا فرستاده !!؟ : «و اِذا رَاَوکَ اِن یَتَّخِذونَکَ اِلاّ هُزُوًا اَهذا الَّذى بَعَثَ اللّهُ رَسولا»

? پیامبر ص معجزه میآورد و آنها مسخره میکردند: «و‌اِذا رَاَوا ءایَةً یَستَسخِرون»

? پیامبر آیه میخواند و آنها مسخره میکردند:
و قَد نَزَّلَ عَلَیکُم فِى الکِتبِ اَن اِذا سَمِعتُم ءایتِ اللّهِ یُکفَرُ بِها و یُستَهزَاُ بِها

? مسلمانان نماز میخواندند و آنها مسخره میکردند:
اذا نادَیتُم اِلَى الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا»

? تمام عمر مسخره میکنند اما به محض اینکه وارد قبر شوند ، حسرت عجیبی خواهند خورد که چرا مسخره کردم : یاحَسرَتى عَلى ما فَرَّطتُ فى جَنبِ اللّهِ و اِن کُنتُ لَمِنَ الساّخِرین

شرطی برای هم حجره شدن با یک طلبه (داستانی از مقدس اردبیلی)...


مرحوم مقدس اردبیلی در حجره ‏ای تنها زندگی می‏ کرد. یکی از طلاب مدرسه مایل شد که با مقدس هم حجره باشد و در این باره با شیخ حرف زد شیخ قبول نکرد او زیاد اصرار و التماس نمود شیخ فرمود قبول می‏ کنم با این شرط که هر چه از حال من اطلاع پیدا کنی به کسی نگوئی.
آن مرد قبول کرد مدتی باهم بودند تا آن که زمانی رسید که هر دو مبتلا به تنگی معاش شدند به حدی که قوت لایموت هم نداشتند و به کسی هم اظهار نمی ‏کردند، تا آنکه آثار ضعف و ناتوانی از چهره آن مرد نمودار شد در آن حال کسی از کنار آن مرد عبور می کرد حال او را دید و علت ضعف و بی‏ حالی او را پرسید، او چیزی نگفت ولی عابر زیاد اصرار ورزید و التماس نمود که علت را بگوید. آن مرد قضیه را فاش کرد که ما دو نفر طلبه علم دین مدت زیادی است غذا نخورده‏‌ایم. آن شخص تا مطلع شد رفت غذائی تهیه کرده با مقداری وجه به آن طلبه داد و گفت نصف این غذا و پول مال تو و نصف دیگر را به رفیقت بده. وقتی که مقدس وارد حجره شد و آنها را دید سوال کرد که از کجا رسیده، آن طلبه حکایت را نقل کرد مقدس فرمود دیگر هنگام جدائی ما شد پس آن غذا را خوردند، اتفاقاً همان شب مقدس محتلم شد پس زود بلند شد رفت به حمام که به نماز شب برسد .در حمام بسته بود حمامی در را قبل از وقت باز نکرد مقدس به اجرت حمام افزود باز قبول نکرد آن قدر افزود که رسید به آن مقداری که از آن وجه سهمش شده بود حمامی در را باز کرد تمامی آن وجه را داده غسل کرد نماز شب را بجا آورد. آری آنچه مقامات عالیه بدست آورد از برکت این گونه عبادتها و مجاهدتها و ریاضتها بوده است

مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟!

 

کار بچه مذهبی باید آن‌قدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد.

شهید ابراهیم هادی کسی بود که زندگی را فهمیده بود.

کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛

بلکه آن‌قدرباید زحمت کشیده باشد و آن‌قدر کارش خوب و قشنگ باشد که خود کار، صدا کند.

طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفه‌ای بلد نباشد، پس‌فردا می‌خواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد.

مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!»

در حالی که وقتی هنر و حرفه‌ای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمی‌تواند او را حذف کندو کنار بگذارد چون به حرفه‌اش نیاز دارد.

شهید ابراهیم هادی هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود،

زندگی را بلد بود و می‌دانست زندگی یعنی چه؟

 من فکر می‌کنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛

بلکه سبک زندگی‌اش بود که او را به این مقام عالی رساند.

توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم وتربیت کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را حتماً بخوانند.

استاد پناهیان

 

ریشه طغیان...

ریشه طغیان انسان دو چیز است:

۱ - خود را بی‏‌نیاز می‏‌بیند. «رَّآهُ اسْتَغْنَی».(آیه ۷ سوره «علق»)

۲ - دیگر آنکه خدا را نمی‏‌بیند و گمان می‏‌کند خدا هم او را نمی‏‌بیند. «ألم یعلم بانّ اللّه یری»(آیه 14 سوره علق)


 

ومن حتي يكبار دل را آماده انتظار نكردم …..

عبور ثانيه ها،تيك تيك عقرب هاي ساعت مرا به نيمه ماه شعبان نزديك مي كند…واژه غريب آشنايي در گوشم زمزمه ميشود.«انتظار» سه شنبه اي ديگر و نواي«اباصالح التماس دعا»….امروز دعاي عهد طنين ديگري داشت گويا از غربتي ديگر حكايت مي كرد …و دوباره خجالت كشيدم از اينكه هستم ولي منتظر نيستم …يادم نمي رود مادربزرگ كه منتظر دايي بود(12 سال انتظار كشيد و آخر استخوان هاي دايي شهيد امد) هر روز حياط خانه و دم در را آب و جارو مي كرد و مي گفت :شايد امروز مسافرم بيايد…….هر روز عادت هميشگي اش بود.يادم نمي رود پدر بزرگ پنجره را باز مي كرد و مي گفت: دل را آب و جارو كن زن! دل …..              

و من حتي يكبار دل را آماده انتظار نكردم …..

 
مداحی های محرم