چهارشنبه 95/09/10
📿 @ahkam_sharei ✍
☑️سوال
آیا ناخن بلند برای زن ایراد دارد؟ امام خامنه ای
ـــــــــــــــــــــ
✅پاسخ
بلند بودن ناخن ها اشکالى ندارد و کار حرامى نیست ولى براى نظافت و بهداشت خوب است ناخن ها کوتاه باشد. البته بلند بودن ناخن در زنان مطلوب است مشروط بر این که نامحرم نبیند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مردان فرمود: ناخن هایتان را کوتاه کنید. به زنان فرمود: ناخن هایتان را بگذارید چون براى شما زینت محسوب مى شود ( این در صورتی است که برای شوهر باشد.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#احکام_بانوان
————————-
منبع: مرکز ملی پاسخگویی به سئوالات دینی
______________________
🔃جهت فراگیری احکام، لطفا نشر دهید…
کانال احکام “به روز” شرعی👇
@ahkam_sharei
چهارشنبه 95/09/10
📿 @ahkam_sharei ✍
☑️سوال
این که میگن طلا و جواهر و لباس آگه در حد شئونات باشه و یک سال بلااستفاده باشه خمس نداره یعنی چی؟
آیت الله صافی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
✅پاسخ
یعنی با توجه به شأن و موقعیت اجتماعی و اقتصادی و خانوادگی فرد داشتن این مقدار جواهر یا لباس و… اشکال نداشته باشد و لایق آن باشد ، ممکن است کسی با موقعیت اجتماعی و خانوادگی و محل زندگی و… داشتن چند دست لباس و سرویس مناسب شأنش باشد اما برای فردی دیگر در مکانی دیگر داشتن دو دست لباس هم زیاد باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#احکام_خمس
————————-
منبع: مرکز ملی پاسخگویی به سئوالات دینی
______________________
🔃جهت فراگیری احکام، لطفا نشر دهید…
کانال احکام “به روز” شرعی👇
@ahkam_sharei
معنای برکت
چهارشنبه 95/09/10
@foroghezeh
گوسفند درسال یکبار زایمان میکند
و هر بار هم یک بره به دنیا می آورد
سگ در سال دو بار زایمان میکند
و هربار هم حداقل 6 - 7 بچه
به طور طبیعی
شما باید گله های سگ را ببینید
که یک یا دو گوسفند در کنار آن است !!
ولی در واقع برعکس است
گله های گوسفند را می بینید
و یک یا دو سگ در کنار آنها . . .
چون خداوند
برکت را در ذات گوسفند قرار داد
و از ذات سگ برکت را گرفت
مال حرام اینگونه است
فزونی دارد ولی برکت ندارد
➕ روی مفهوم” برکت در روزی”
فکر کنید . . .
چهارشنبه 95/09/10
حبیبالله چایچیان(حسان) درباره 👆ماجرای سرودن شعر آمدم ای شاه پناهم بده میگوید:
مادرم در آخرین لحظاتی که خدمت شان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود متاسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ ایشان گفت آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا (ع) را زیارت کنم. و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند. با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی زیارت است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد. هرچه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من ! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتواست برود. خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است.
شعر کامل به شرح زیر است:
آمدم ای شاه پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان / دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق / قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم / اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست / شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع / گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند / بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من / با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند / نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی / جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان» / از تو اگر هم که نخواهم بده
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا……
چهارشنبه 95/09/10
اباج:💖معجزه امام رضا علیه السلام 💖
#مشهد_مادر_مشهد_کجاست_؟
شبی یاد جـنـون آبــــاد کــردم علی موسی الرضا را یاد کردم
میـان بی کسـی های شـبانه هوای صحن گوهرشاد کردم
زن چاي را جلوي مرد گذاشت و پرسيد: دكترا چي گفتن؟
مرد نگاه خستهاش را به زن دوخت و گفت: بايد ببريمش آزمايش. زن، گوشههاي روسرياش را به
صورت كشيد و گريست: چي به سر دخترم اومده؟
مرد، چاي را در نعلبكي ريخت، و در حالي كه حبهاي قند به دهان ميگذاشت، گفت: دل با خدا دار، زن!
دختر، در چهارچوب در ايستاده و سلام كرد، مرد آخرين جرعه چايش را سر كشيد و به صورت دختر،
خنديد: سلام دخترم كجا بودي تا اين موقع؟ دختر، خودش را به آغوش خسته او انداخت، و موهاي
بلندش،همچون مواج، بر بازوي پدر ريخت.
رفته بودم ساحل.
پدر، موهاي دختر را نوازش كرد و بر آن بوسه زد، قطرهاي اشك در چشمانش روييده و آرام بر شيب
صورتش لغزيد و در درياي مواج موهاي دختر، گم شد.
ـ خيلي دير شده، ديگه كاريش نميشه كرد. از ما هم كاري ساخته نيست.
دكتر، پس از آن كه تمام برگههاي معاينه و آزمايش دخترك را به دقت مرور كرد. اين را گفت و سر فرو افكند.
مرد ناليد، زن هوار زد و گريست. دكتر سعي كرد آنان را آرام كند: خدا بزرگه بيتابي فايدهاي نداره.
توكلتان به خودش باشه. مرد بغضش را فرو خورد و نالان گفت: اگه ببريمش تهرون، چي؟
دكتر، دستي بر شانه مرد گذاشت و گفت: بيثمر نيست. شايد خدا كمكي كنه و اونا بتونن كاري بكنن.
زن بر زمين فرو افتاده بود و بلند بلند ضجه ميزد.
مرد، زير بازوانش را گرفت و او را بلند كرد.
ـ صبور باش زن، صبوري كن.
اما خودش هم ميدانست كه صبوري سخت است. چگونه صبوري تواند به اين مصيبت؟ پس بايد گريست،
بر نيمكت اتاق انتظار كه غنودند، زن سر به شانه مرد گذاشت و هر دو گريستند؛ زار زار، بلند بلند،
دكتر در را بست. زير پرونده بيمار نوشت ALL، قطرهاي اشك بر روي پرونده چكيد… و در بيرون،
آسمان هم گريست. نسيمي، پرده اتاق را به بازي گرفته بود. پنجره باز بود و بوي نم و باران،
فضا را آكنده بود، دختر، زرد و لاغر، در بستر خوابيده بود. لبخندي كمرنگ بر لبان خشك و كبودش نقش
داشت. پلكهايش را به آرامي گشود. بعد آرام نيم خيز شد و بر بستر نشست. گويي با نگاهش كسي
را دنبال ميكرد و لبخند ميزد. نسيم پرده را به كناري زد و اشعه زرين خورشيد، از پس ابري سياه،
به صورت زرد دختر، نور پاشيد، چشمانش را بست. دستهايش را به آسمان بلند كرد و از ته دل فرياد
كشيد.مادر سراسيمه به داخل اتاق آمد. دختر، خود را به آغوش مادر انداخت.
ـ مشهد، مادر مشهد كجاست؟
* * *
صداي صلوات كه در اتوبوس پيچيد، دختر چشمانش را گشود. پدر با اشاره دست نقطهاي را به او نشان
داد.ـ اونجاس دخترم، اون گنبد و گلدسته، دختر، سر بر سينه پدر گذاشت و آرام ناليد.
ـ يعني خوب ميشم بابا؟
پدر آهي كشيد و زمزمه كرد:
ان شاء الله دخترم.
مادر، دستهايش را به سينه گذاشت و از همانجا به امام سلام داد و زير لب صدا زد: يا امام رضا(ع)
دختر هيچ وقت اين همه جمعيت را در يكجا نديده بود. همه لب به دعا، دست به آسمان، پر هيبت،
باوقار، نوراني و روحاني.
مادر طنابي به گردن دختر بست و سر ديگر طناب را به پنجره فولاد و خود در كنارش نشست به زمزمه
و دعا.دختر نگاهش را بر چهره پر درد خيل دخيل بستگان، ساييد و اشك امانش نداد: يعني ميشه آقا
منو شفابدن؟خود آقا در خواب از او خواسته بود كه بيايد به پابوسي. پس حتماً اميدي هست به اين
دخيل بندي.دختر گريست تا خوابش برد. سر دختر را به زانو گرفت و نگاهش را از ميان پنجره فولاد
به ضريح دوخت و در دل توسل، به او جست.
يا ابالحسن يا علي ابن موسي، ايها الرضا، يا ابن رسول الله يا حجه الله
علي خلقه ياسيدنا و مولينا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا
يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله…
دختر كه چشم از خواب گشود، مادر به خواب رفته بود. پدر آن سوتر، زيارتنامه ميخواند. دختر طنابش
را به آرامي به دست گرفت و كشيد. طناب بر شبكه ضريح لغزيد و فرو افتاد. دختر حيرت زده، به طناب
خيره شد،
چه ميديد؟ گره طناب باز شده بود. آيا حاجت گرفته بود؟ بياختيار فرياد زد مادر، از خواب پريد. پدر،
سر اززيارتنامه برداشت. زنان هلهله كشيدند. دختر بر دستها بالا رفت. اشكها از ديدهها باريد.
پدر سراسيمهبه جمعيت زد. مادر در كنار ديوار، از حال رفت، بياختيار دختر را از فراز دستها گرفت
و به آغوش انداخت،
بياختيار دويد، به حرم رفت، و روبروي حضرت نشست. دختر را بر زمين نهاد، سر به سجده شكر،
بر مهر گذاشت آوايي روحاني فضا را انباشته بود.
اللهم صلي علي ابن موسي الرضا المرتضي عبدك و ولي دينك القائم بعدلك و الداعي الي دينك و
دين آبائه الصادقين صلوه لايقوي علي احصائها غيرك.
مادر كه ديده گشود، دختر روبر