امام عسكرى و معتز عباسى
پنجشنبه 95/09/18
معتز عباسى، پس از تصدى خلافت، روش اسلافش را پيشگرفت، امام عسكرى را شديدا زير نظر قرار داد، چند بار روانه زندان ساخت و اورا به دست جنايتكارى به نام صالح بنوصيف سپرد.
صالح بنوصيف، كه از دشمنان اهل بيتبود، فرصت را غنيمتشمرد، افرادى پستتراز خود را در زندان بر امام گماشت تا در طول شبانهروز حضرت را آزار دهند.
على بنعبدالغفار مىگويد: روزى گروهى از عباسيان و دستهاى از منحرفان [ودشمنان اهل بيت] بر صالح بنوصيف وارد شدند. صالح به آنان گفت: نمىدانم ديگرچه كنم؟ دو تن از شرورترين افرادى كه سراغ داشتم، بر او گماشتم؛ اما چنان درآنها تاثير نهاد كه در مدتى كوتاه اهل عبادت شدند. از آنان پرسيدم: دربارهاش چه مىگوييد؟
پاسخ دادند: چه بگوييم در باره كسى كه روزها روزه مىدارد و شبها تا بامدادنماز مىگزارد؛ نه سخن مىگويد و نه به كارى جز عبادت مىپردازد. هرگاه به اونگاه مىكرديم، لرزه بر انداممان مىافتاد و توان تدبير خويش از كف مىداديم.
هنگامى كه عباسيان اين سخن را از صالح بنوصيف شنيدند، در نهايتخوارى ازنزدش بيرون رفتند. (1)
از اين گفتگو چنان برمىآيد كه بدانديشان و دشمنانامام(ع) نزد صالح بنوصيف شتافته بودند تا از او بخواهند عرصه را بر امامتنگتر كند، اما سيماى ملكوتى حضرت چنان جذاب بود، كه حتى پستترين افراد رادگرگون مىساخت و به عبادت وا مىداشت.
به گفته برخى از مورخان، معتز امام را به دست على بناوتامش، كه از دشمنانسرسخت اهل بيتبود، سپرد.
على به شدت تحت تاثير واقع و از دوستان صميمى اهل بيتشد.
شيخ مفيد از محمد بناسماعيل علوى چنين نقل مىكند: امام نزد على بناوتامشزندانى گرديد و به او، كه از دشمنان خشن آل ابىطالب بود، دستور داده شد تابر امام سختبگيرد. مدتى نگذشت كه فرزند اوتامش در برابر امام چهره بر زمينساييد؛ هيبت و عظمت امام چنان بود كه نمىتوانستبه حضرت بنگرد. چون امام اززندان بيرون آمد، على بناوتامش سرآمد روشنبينان و نيكگفتارانى شده كه حضرترا به بزرگى ياد مىكردند. (2)
فشارهاى سخت و گوناگون بر امام، معتز عباسى راقانع نساخت. او سرانجام به سعيد حاجب دستور داد امام را به طرف كوفه برده،در راه به قتل برساند. (3) حضرت به درگاه پروردگار شكايتبرد و معتز را نفرينكرد. سه روز بعد، در اثر دعاى امام عسكرى، معتز به بدترين وضع كشته شد. (4)
اربلى از كتاب الدلايل چنين نقل مىكند: محمد بن عبدالله مىگويد: زمانى كه[معتز] به سعيد حاجب دستور داد تا امام عسكرى(ع) را به طرف كوفه ببرد،ابوالهيثم به امام نوشت: فدايتشوم در باره شما خبرى به ما رسيده، كه ما راسخت نگران كرده است. حضرت در پاسخ نوشت: پس از سه روز گشايش فرا مىرسد. معتزدر روز سوم كشته شد. (5)
امام عسكرى و زمامداران معاصر
پنجشنبه 95/09/18
محمد جواد طبسى
پس از حضرت موسى بن جعفر(ع) سالهاى بسيار در سياه چاله اى هارون به سربرد، چنان مىنمايد كه امام ديگرى جز امام حسن عسكرى(ع) به اين سرنوشت دچار نشد. امام عسكرى(ع) از سال 254 تا 260 سختترين روزهاى زندگىاش را زير نظر سهخليفه غاصب (معتز و مهتدى و معتمد) گذراند.
آنان هرگز به زندان بسنده نكردند؛ بلكه بارها انديشه پليد از ميان بردنحضرت در سر پروراندند و در پرتو قدرت الهى كه با خلع از خلافت، قتل و يا ديگرمشكلات روبرو شدند.
صفات و كرامات امام حسن عسكرى (ع)
پنجشنبه 95/09/18
برخى از معاصران امام او را چنین وصف كرده اند: آن حضرت سبزه بود و چشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیكل وجوانبود و از شكوه و هیبت بهره داشت. (91) شكوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف كشیده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلویها را داشت و در گرفتار كردن آنها مىكوشید، در وصف آن حضرتچنانكه در روایت كلینى آمده چنین گفته است: در شهر “سُرّمنرأى” هیچ كس از علویان را همچون حسن بن على بنمحمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف و بزرگوارى و كرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتایى چون او ندیدم. بنى هاشم او را بر سالخوردگان و توانگران خویش مقدّم مىدارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیرانوعوام الناس او را مقدّم مىكنند و در باره او از كسى از بنى هاشموفرماندهان ودبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نكردمجز آنكه او را در نزد آنان در غایت شكوه و ابهّت و جایگاهى والا وگفتارنكو یافتم و دیدم كه وى را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدّممىشمارند و دشمن و دوست از او تمجید مىكنند.(2)
شاكرى یكى از كسانى كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف وى چنین گفته است: “استاد من (امام عسكرىعلیه السلام) مرد علوى صالحىبود كه هرگز نظیرش را ندیدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره بهدار الخلافه مىرفت، در روز نوبه، عدّه بسیارى گرد مىآمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هیاهوى تماشاچیان پر مىشد و راه آمد و شد بندمىآمد، وقتى كه او مىرسید هیاهوى مردم آرام مىشد و چهار پایان كنارمىرفتند و راه باز مىشد به طورى كه لازم نبود جلوى حیوانات رابگیرند. سپس او داخل مىشد و در جایگاهى كه برایش آماده كرده بودند،مىنشست و چون عزم خروج مىكرد ودربانان فریاد مىزدند: “چهارپاى ابو محمّد را بیاورید. سرو صداى مردم وحیوانات فرو مىنشستوبه كنارى مىرفتند تا آن حضرت سوار مىشد و مىرفت". شاكرى در توصیف امام مىافزاید: “در محراب مىنشست و سجدهمىكرد در حالى كه من پیوسته مىخوابیدم و بیدار مىشدم و مىخوابیدمدر حالى كه او در سجده بود، كم خوراك بود. برایش انجیر و انگور و هلو و چیزهایى شبیه اینها مىآوردند و او یكى دو دانه از آنها مىخوردومىفرمود: محمّد! اینها را براى بچّههایت ببر. من گفتم: تمام اینها را؟او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از این ندیدم.(3)
هنگامى كه طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسیان به صالح بن وصیف كه مأمور زندانى كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگیر و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه كنم؟ من دو تن ازبدترین كسانى را كه توانستم پیدا كنم، یافتم و آنها را مأمور وى ساختمواینك آن دو در عبادت و نماز به جایگاهى بزرگ رسیده اند. سپس دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسید: واى بر شما! شما بااین مرد ( امام حسن) چه كردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت دربارهمردى كه روزها روزه مىدارد وتمام شب را به نماز مىایستد و با كسىهمسخن نمىشود و به كارى جز عبادت نمىپردازد. چون به ما مىنگرد بهلرزه مىافتیم و چنان مىشویم كه اختیارمان از كف بیرون مىشود!(4) همه از ارزش و نهایت كرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارشآگهى داشتند، تا آنجا كه معتمد خلیفه عبّاسى وقتى در آن شرایط بحرانىونا آرامى كه هر خلیفه تنها یك یا چند سال معدود بر تخت خلافتمىتوانست بنشیند، روى كار آمد. نزد امام عسكرىعلیه السلام رفته از وىخواست كه دعا كند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد )به نظرمعتمد این مدّت در قیاس با مدّت زمامدارى خلفاى پیش از وى بسیاردراز بوده است!( امام علیهالسّلام نیز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاىامام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پساز بیستسال در گذشت(5)
این یكى از كرامتهاى امام علیه السلام است در حالى كه كتابهاى حدیث از كرامتهاى بى شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله این كتاب مختصربیرون است، آكنده و سرشار مىباشد. مقصود ما از ذكر برخى از كرامات امام براى این است كه به حقّ او آگاه شویم و این نكته را دریابیم كه ائمه هدى علیهم السلام، همه نور واحدند و از ذریتى پاك كه خدا براى ابلاغ و اتمامحجّتش و اكمال نعمتهایش بر ما، آنها را برگزید. بگذارید با هم به راویان گوش بسپاریم تا ببنیم چگونه این كرامتها را براى ما بیان مىكنند:
1 - یكى از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمّد بن صالح از امامعسكرىعلیه السلام در باره این فرموده خداى تعالى: (للَّهِِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ). (6) یعنی: امر از آن خداست از قبل و از بعد.) پرسید: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنكه بدان امر كرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد. من با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست كه فرمود: ( أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ(7) یعنی: خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان). پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتى: ( أَلاَ لَهُالْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ). من گفتم: گواهى مىدهم كه توحجّت خدایى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(8)
2 - یكى دیگر از راویان به نام على بن زید نقل مىكند كه همراه با امامحسن عسكرىعلیه السلام از دار العامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسید و منخواستم بر گردم فرمود: اندكى درنگ كن. سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول براى خودكنیزى بخر كه فلان كنیز تو مُرد. در صورتى كه وقتى من از خانه بیرونآمدم آن كنیز در كمال نشاط وخرّمى بود. چون برگشتم غلام را دیدم كهگفت: همین حالا كنیزت فلانى بمرد. پرسیدم: چطور؟ گفت: آب درگلویش گیر كرد و جان داد.(9)
3 - ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امامعسكرى شكایت بردم. آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانهخود مىگزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(10)
4 - از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده كه گفت: بارها شنیدم كه امامعسكرىعلیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخنمىگوید در حالى كه در میان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند. از اینامر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفاتپدرش در بین مردم ظاهر نشده و هیچ كس هم او را ندیده پس این امرچگونه ممكن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كردوفرمود: خداوند حجّت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشكار ساختو به او معرفت هر چیز را عطا كرد. او زبانها و نسبها و حوادث را مىداندو اگر چنین نبود هرگز میان حجّت خدا و پیروان او فرقى دیده نمىشد.(11)
5 - امام را به یكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحریر نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى كند. زن نحریر به وى گفت: از خدا بترس. تو نمىدانى چه كسى به خانهات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگارىامام را به شوهرش یادآورى كرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناكم،نحریر به او پاسخ داد: او را میان درندگان خواهم افكند. سپس در بارهاجراى این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازهدادند.( این عمل در واقع به مثابه یكى از شیوههاى اعدام در آن روزگاربوده است). نحریر، امام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت كه آنها امامرا مىدرند و مىخورند. پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كهاوضاع چگونه است. ناگهان امام را دیدند كه به نماز ایستاده استودرندگان گرداگردش را گرفتهاند. لذا دستور داد او را از آنجا بیرون آوردند.(12)
6 - از همدانى روایت كردهاند كه گفت: به امام عسكرى نامهاى نوشتمو از او خواستم كه برایم دعا كند تا خداوند پسرى از دختر عمویم به منعطا فرماید. آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(13)
7 - عبدى روایت كرده است: پسرم را به حال بیمارى در بصره رهاكردم و به امام عسكرىعلیه السلام نامهاى نگاشتم و از وى تقاضا كردم كه براىبهبود پسرم دعا كند. آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بیامرزد. راوى گوید: نامهاى از بصره به دستم رسید كه در آنخبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى كه امام خبر مرگ او را به منرسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى كه میان شیعه درگرفته بود، در امامت تردید داشت.(14)
8 - یكى از راویان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مىكند كه گفت:كار زندگى برما سخت شد. پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنىحضرت عسكرىعلیه السلام، مىگویند مردىبخشندهاست. گفتم: او را مىشناسى؟گفت: نه او را مىشناسم و نه تا به حال او را دیدهام. به قصد منزل او در حركت شدیم. در بین راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجیم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهمبراى لباس و دویست درهم براى آرد و صد درهم براى هزینه. محمّد فرزندش گوید: من نیز با خود گفتم، اى كاش او سیصد درهم براى مندستور دهد، صد در هم براى خرید یك مركوب و صد درهم براى هزینهو صد درهم براى پوشاك تا به ناحیه جبل ( اطراف قزوین) بروم. چون به سراى امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: على بنابراهیم وپسرش محمّد وارد شوند. چون داخل شدیم و سلام كردیم بهپدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدى؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرمداشتم شما را با این حال دیدار كنم. چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و كیسهاى بهپدرم داد و گفت: این 500 درهم است! دویست درهم براى خرید لباسودویست درهم براى خرید آرد و صد درهم براى هزینه. آنگاه كیسه اىدیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم براىخرید یك مركوب و صد درهم براى خرید لباس و صد درهم براىهزینه، ولى به ناحیه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جایى در اطراف بغداد) حركت كن.(15)
9 - در روایتى از على بن حسن بن سابور روایت شده است كه گفت: درزمان حیات امام حسن عسكرى علیه السلام در سامراء خشكسالى روى داد. خلیفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بیرون روند. سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نبارید. در چهارمین روز، بزرگ مسیحیان (جاثلیق) و راهبان وتعدادى ازمسیحیان در این مراسم شركت كردند. در میان آنها راهبى بود كه هرگاهدست خویش را به سوى آسمان بالا مىبرد، باران باریدن مىگرفت، مردماز كار او در دین خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارىگراییدند. خلیفه كسى را به سراغ امام عسكرى علیه السلام كه در زندان بود فرستاد. او را از زندان نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب كههلاك شدند. امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهمرفت و شكّ و تردید را بر طرف خواهم كرد. روز پنجم كه رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّهاىاز یاران بیرون رفت. همین كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را بهسوى آسمان بلند كرده بود به یكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه میان انگشتانش بود، بگیرد. غلام فرمان امام رااطاعت كرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد. امام عسكرىاستخوان را در دست گرفت و فرمود: اینك دعا كن و باران بخواه. راهب دعا كرد، امّا ابرهایى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشید پیدا شد!! خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امامعلیه السلام فرمود: اینمرد از كنار قبر یكى از پیامبران گذر كرده و این استخوان را برداشته است. و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باریدن گیرد.(16)
10 - ابو یوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصیر یعنى شاعر كوتاهقد. روایت كرده است كه پسرى برایم زاده شد و تنگدست بودم. به عدّهاىیادداشتى نوشتم و از آنها كمك خواستم. با نا امیدى بازگشتم به گرد خانهامام حسنعلیه السلام یك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزهكه كیسهاى سیاه در دست داشت بیرون آمد. درون كیسه چهار صد درهمبود. او گفت: سرورم مىگوید: این مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراى تو بركت قرار دهد.(17)
11 - ابو هاشم گوید: یكى از دوستان امامعلیه السلام نامهاى به او نوشت و ازاو خواست دعایى به وى تعلیم دهد. امام به او نوشت: این دعا را بخوان: “یا أَسْمَعَ السَّامِعینَ، وَیا أَبْصَرَ الْمُبْصِرینَ، وَیا عِزَّ النَّاظِرینَ، وَیا أَسْرَعَالْحاسِبینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، وَیا أَحْكَمَ الْحاكِمینَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْنىمِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غیرى". ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا، مرا در حزب و زمره خویش قرار ده. پس امام عسكرىعلیه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نیز اگر به خداایمان داشته باشى و پیامبرش را تصدیق كنى و اولیایش را بشناسى و آنان راپیرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(18)
آنچه گفته شد، گزیدهاى اندك از كرامات امام عسكرىعلیه السلام است. امّاكرامتهاى فراوان دیگرى نیز از آن حضرت به ظهور رسیده كه این اوراق،گنجایش آن را ندارند و بسیارى دیگر نیز هست كه راویان، آنها را نقل نكردهاند. بدلیل همین كرامتها بود كه مردم به ایشان به عنوان جانشین بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذریه آن حضرت ایمان داشتهاند.
آیا ما شیعه ایم یا محبّ اهلبیتیم؟!
پنجشنبه 95/09/18
در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام حدیثی وارد شده است که آن را ابویعقوب یوسف بن یزیاد و علی بن سیار روایت کرده اند، این دو بزرگوار می گویند:
شبی در خدمت امام عسکری(ع) بودیم- در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امام (ع) تعظیم می کرد و اطرافیان او نیز احترام می نمودند- ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردی دست بسته همراه او بود او امام(ع) را که در بالای خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده می شد دید، همینکه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مرکب پیاده شد.
امام عسکری(ع) فرمود: به جای خود برگرد، و او در حالی که تعظیم می کرد به جای خود یعنی روی مرکب برگشت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکان صرافی گرفته ام به گمان اینکه می خواسته راهی به دکان باز کند و از آن سرقت کند. همین که خواستم او را تازیانه بزنم- و این روش من است متهمی را که دستگیر می کنم پنجاه تازیانه می زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتری مرتکب نشود- او به من گفت: از خدا بترس و کاری که باعث خشم خداوند می شود انجام نده، من به راستی از شیعیان علی بن ابی طالب و شیعه این امام بزرگوار پدر کسی که به امر خدا قیام می کند می باشم.
من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام(ع) می برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستی تو را رها می کنم، و اگر دروغ گفته بودی بعد از آنکه هزار تازیانه به تو زدم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادعا کرده است از شیعیان شما می باشد؟
امام (ع) فرمود:
پناه بر خدا می برم، این کجا از شیعیان علی بن ابی طالب می باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت علی (ع) است.
حاکم گفت: راحتم کردی، الآن پانصد ضربه به آن می زنم و هیچ اعتراضی هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادی از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و بدرد آورید.
این دو نفر شلاق های خود را بطرف او پایین آوردند، ولی به او برخورد نکرد و هر چه می زدند بر زمین می خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: وای بر شما، زمین را می زنید؟ به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولی این بار دستهای آنها خطا رفت و آندو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد.
حاکم به آنها گفت: وای بر شما، مگرشما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را می زنید؟ این مردی که بر زمین افتاده بزنید گفتند: ما همین کار را می کنیم و جز او را هدف نمی گیریم و نمی زنیم ولی دست های ما بی اختیار منحرف می شود بطوری که ضربه ها بر خود ما وارد می شود.
حاکم چهار نفر دیگر از مأموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا می توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولی این بار شلاق به حاکم اصابت کرد. او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید خدا شما را بکشد، این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: ما غیر این شخص را نمی زنیم و نمی دانیم چرا چنین می شود؟
حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مأمور کرد که این شخص را بزنند، ولی آنها هم حاکم را زدند بار دیگر گفت: وای بر شما چرا مرا می زنید؟ گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمی زنیم.
حاکم گفت: سر و صورت مرا مجروح کردید، اگر مرا نمی زنید از کجا این جراحتها پیدا شد؟ گفتند: دست ما بشکند اگر تو را قصد کرده باشیم. مرد گرفتار به حاکم گفت: ای بنده خدا، آیا به این لطفی که به من می شود و ضربات شلاق از من دفع می گردد هیچ توجه نمی کنی و عبرت نمی گیری؟ وای بر تو، مرا نزد امام(ع) برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا کن.
حاکم او را نزد امام (ع) برگرداند و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، کار این شخص عجیب است، از طرفی انکار کردید که از شیعیان شما باشد- و هر که شیعه شما نباشد ناگزیر شیعه ابلیس است و جایگاهش در آتش است- و از طرف دیگر معجزاتی از او مشاهده کردم که مخصوص پیامبران است.
امام (ع) فرمود:
بگو: یا جانشینان پیغمبران( یعنی اظهار معجزه منحصر به پیامبران نیست بلکه جانشینان واقعی آنها هم به آوردن معجزه توانائی دارند). حاکم هم کلام خود را با اضافه کردن جمله ای که امام (ع) فرمود تصحیح کرد.
سپس امام عسکری(ع) به حاکم فرمود: ای بنده خدا این شخص در اینکه ادعا کرده از شیعیان ما است دروغ گفته است دروغی که اگر می فهمید و از روی عمد آن را می گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار می شد و در زندان زیرزمینی سی سال باقی می ماند، ولی خداوند به او رحم کرد زیرا کلمه را بر آنچه قصد کرده اطلاق نموده است و از روی عمد دروغ نگفته است و تو ای بنده خدا بدان که خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها کن، زیرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شیعیان ما نیست.
حاکم گفت: نزد ما این تعبیرات همه مساوی است، چه فرقی بین اینها است؟ امام (ع) به او فرمود:
الفرق أن شیعتنا هم الذین یتبعون آثارنا، و یطیعونا فی جمیع أوامرانا و نواهینا، فأولئک من شیعتنا. فأما من خالفنا فی کثیر مما فرضه الله علیه فلیسوا من شیعتنا.
شیعیان ما کسانی هستند که از آثار ما پیروی می کنند، دستورات ما را به کار می بندند، و از آنچه نهی کرده ایم اجتناب می نمایند، و اما کسانی که در بسیاری از آنچه خداوند بر آنها واجب کرده با ما مخالفت می کنند از شیعیان ما نیستند.
سپس امام (ع) به حاکم فرمود: و تو دروغی گفته ای که اگر از روی عمد مرتکب شده بودی خداوند تو را به هزار تازیانه و سی سال زندان زیر زمینی گرفتار می کرد.
حاکم عرض کرد: آن دروغ چه بوده است ای فرزند رسول خدا؟
امام(ع) فرمود: معجزاتی را که دیدی به این شخص نسبت دادی در حالیکه معجزه کار او نیست بلکه کار ما است که خداوند در مورد او ظاهر کرد تا حجت ما را آشکار کند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودی معجزاتی در مورد او مشاهده کردم- و عمل را به او نسبت نمی دادی- آن را انکار نمی کردم، آیا حضرت عیسی که مرده را زنده کرد معجزه نیست؟ آیا معجزه کار آن مرده بود یا عیسی؟ آیا گل را که به شکل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گردید، این معجزه کار پرنده بود یا حضرت عیسی؟ آیا آنهائیکه مسخ شدند و با خواری بوزینه گردیدند معجزه نیست؟ آیا این معجزه کار بوزینه ها بود یا پیغمبر آن زمان؟
حاکم گفت: ” أستغفرالله ربی و أتوب الیه” ” از خدا طلب آمرزش می کنم و به سوی او بازگشت می نمایم.”
سپس امام عسکری (ع) به آن شخص که ادعا کرده بود شیعه علی بن ابی طالب (ع) است، فرمود:
یا عبدالله لست من شیعة علی(ع)، إنما أنت من محبیه.
ای بنده خدا تو شیعه علی بن ابی طالب (ع) نیستی بلکه از دوستان او می باشی.
همانا شیعیان آن حضرت کسانی هستند که خداوند تبارک و تعالی درباره آنان فرموده است:
” والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک أصحاب الجنة هم فیها خالدون."( بقره/82)
” کسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام می دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا برای همیشه خواهند ماند.”
هم الذین آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته و صدقوا محمداً (ص) فی أقواله و صوبوه فی کل أفعاله، ورأوا علیاً بعده سیّداً إماماً و قرماً هماماً لا یعدله من اُمّة محمد(ص) أحد، ولا کلهم إذا جمعوا فی کفّه یوزنون بوزنه، بل یرجّح علیهم کما ترجح السماء و الأرض فی الذرّة.
شیعیان کسانی هستند که به خدا ایمان آورده اند و او را به صفاتی که خودش فرموده توصیف می کنند و از صفات دیگر که بر خلاف آن باشد پاک و منزه می دانند، و محمد(ص) را در همه گفتارش تصدیق می کنند، و همه کارهای او را عین صواب و راستی می دانند و عقیده دارند که علی (ع) بعد از او سرور و پیشوای همگان است و بزرگواری است که هیچکس از امت محمد(ص) همتای او نیست، بلکه اگر همه آنها را در کفه ای و علی(ع) را در کفه ای دیگر قرار دهند کفه علی(ع) بر آنها ترجیح پیدا می کند مانند ترجیح داشتن وزن آسمان و زمین بر یک ذره بی مقدار.
و شیعیان علی (ع) کسانی هستند که در راه خدا هیچ باکی ندارند که مرگ سراغ آنها آید، یا آنها در دام مرگ قرار گیرند و شیعیان علی(ع) آنهایی هستند که برادرشان را بر خود ترجیح می دهند گرچه در حال نیاز و حاجت باشند. و آنها کسانی هستند که خداوند در جائی که نهی فرموده آنها را نمی بیند، و جائیکه امر فرموده خالی از آنها نیست.
و شیعیان علی بن ابی طالب(ع) کسانی هستند که در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولای خود علی(ع) اقتدا می کنند.
و آنچه گفتم گفتار خودم نیست بلکه گفتار رسول خدا(ص) است و این فرمایش پروردگار است که فرموده است:” وعملوا الصالحات” یعنی بعد از اعتراف به توحید و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه فرائض و تکالیف الهی را بجا می آورند، و در رأس آنها دو فریضه است:
یکی ادا کردن و پرداختن حقوق برادران دینی، دوم رعایت تقیه و آشکار نکردن عقیده مذهبی خود در مقابل دشمنان خداوند برای آنکه جان و مال خود را حفظ کنند.
آخرین وصیت:
پنجشنبه 95/09/18
آفتاب امامت غروب مىكرد زیرا خداوند این گونه مقدّر كرده بود كهاین آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت كبرا پرتو افشانى كند. ازاین رو امام حسن عسكرى علیه السلام بر دو بینش بسیار مهم تأكید كرد: نخست: تأكید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم امام منتظر (عج). دوم: تحكیم شالوده هاى مرجعیت دینى.
الف - گرفتن بیعت براى امام منتظر احادیث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعلیه السلام وجود دارد كه ازپیامبر وتمام ائمهعلیهم السلام صادر شده امّا تأكید امام عسكرى بر این امر تأثیررساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از یارانخویش مشخص كرد. همچنین روایتهاى فراوانى در این باره وارد شده كهبه ذكر یكى از آنها اكتفا مىورزیم.
احمد بن اسحاق بن سعید اشعرى روایت كرده است كه: بر امام حسنعسكرى وارد شدم و خواستم در باره جانشینش از وى بپرسم. امّا آنحضرت خود بدون مقدّمه فرمود: “احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمانى كه آدم را آفریدزمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالىنخواهد گذارد به بركت وجود او است كه بلا از مردم زمین دور مىشودوباران فرو مىبارد وبركات زمین برون مىآیند". گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه كیست؟ پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بیرون آمد و بچّهاى روى دوش گرفتهبود صورتش گویى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مىگذشت. سپس امام فرمود: “احمد! اگر كرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهایش نمىبود، اینكودكم را به تو نشان نمىدادم. او همنام و هم كنیه رسول خدا و كسى استكه زمین را از عدل و داد پر مىكند پس از آنكه ستم و بیداد پر شده باشد. احمد! حكایت او در این امّت همچون حكایت خضر و همانندداستان ذو القرنین است. به خدا سوگند چنان غیبت درازى كند كه هیچكس از هلاكت در آن رهایى نیابد مگر آنكه خداوند او را بر اعتقاد بهامامتش استوار كرده و در طول این مدّت با دعا براى تعجیل فرجشهمراهى نموده باشد".(8)
ب - مرجعیت خردمندانه دینى براى این امامت كه امتداد رسالت الهى است باید كیان و موجودیتاجتماعى در جهان وجود داشته باشد. این كیان شیعیان مخلص وفداكارند.
از طرفى اینان نیز باید از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوئیها توانا باشند. این نظام در رهبرىمرجعیت تبلور مىیابد. بدین معنى كه شیعیان به گرد محور عالمان الهىواُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از این رو در دوران امامعسكرى علیه السلام شالوده نظام مرجعیت تحكیم یافت و نقش دانشمندانشیعه، بدین اعتبار كه آنان وكلا ونوّاب و سفیران امام معصومعلیه السلامهستند، برجستگى ویژهاى پیدا كرد وروایتهاى فراوانى از امامعسكرىعلیه السلام در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد كه یكى ازآنها همان روایت معروفى است كه امام عسكرىعلیه السلام از جدّ خویش امامصادقعلیه السلام روایت كرده است و در آن آمده: “آن كه از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوسخود ستیزه كار و امر مولاى خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از اوتقلید كنند". از همین رو دانشمندان هدایت یافته، به نور اهل بیتعلیهم السلام امور امّترا در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشكلّى كه با آنهابر خورد مىكردند، نامه مىنگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مىنوشتو نامه ها را به امضاى (توقیع) خویش مهر مىكرد. این نامهها پیش علمابه تواقیع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسكرىعلیه السلام شهرت خاصّى كسب كردند.