شفا يافتن فطرس ملك
سه شنبه 96/07/18
شفا يافتن فطرس ملك
هنگامي كه امام حسين عليه السلام متولد شد، خداوند هزار ملك را به همراهي جبرييل امين از براي تهنيت و مبارك باد، حضور خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم فرستاد و جبرييل چون هبوط به زمين كرد با فطرس ملك كه از جملهي فرشتگان مقرب بود ملاقات كرد.فطرس از جملهي ملكهي عرش بود و به دليل تاخير در اجراي امري از اوامر الهي (و ترك اولي) مورد غضب خداوند قرار گرفت و پرودگار او را مخير نمود كه عذاب خويش را در دنيا ببيند يا اينكه در آخرت گرفتاري شود و او عذاب دنيا را اختيار نمود، زيرا كه عذاب دنيا موقت و زودگذر و گرفتار آخرت سرمد و تمامنشدني است.پس خداوند پر و بال او را درهم شكست و در يكي از جزاير دورافتاده افكند و دود عظيمي هم در آن جزيره ايجاد نمود تا او در اذيت باشد. و او در حدود هفتصد سال در آن جزيره معذب بود، تا اينكه جبرييل با هزار ملك هبوط به زمين كرده و دانست كه امر مهمي در زمين روي داده است.پس از جبرييل سوال كرد: «با اين همه شكوه و جلالت به كجا ميرويد؟»جبرييل پاسخ داد:«خداوند مولودي به پيامبر اسلام عطا فرموده و ما از براي تهنيت و عرض تبريك به حضور او ميرويم.»فطرس عرضه داشت:«معلوم ميشود كه اين مولود در نزد خداوند بسيار گرامي و معزز است» و آنگاه گفت:«اي جبرييل! مرا نيز به همراه خود ببر؛ شايد به بركت آن مولود معظم خداوند از سر تقصير من بگذرد و مرا به مقام خويش برگرداند.»جبرييل تقاضاي فطرس را پذيرفت و او را به همراه خود به حضور حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم آورد و بعد از عرض سلام و ابلاغ تبريك و تهنيت از طرف حضرت سبحان، حال فطرس را تذكر داد.فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «يا فطرس! امسح جناحك علي هذا المولود»پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اي فطرس! پر و بال خود را به قنداقهي اين مولود عزيز بكش».«فمسح فطرس جناحه علي الحسين عليه السلام فرده الله الي حالته الاولي.»«سپس فطرس پر و بال خويش را به قنداقهي سيدالشهداء عليه السلام كشيد و به مجرد اين كار پر و بال شكستهاش به حالت اول بازگشت و مورد عفو خداوند سبحان قرار گرفت.»چون فطرس شفا يافت و بخشش خداوند را دريافت، بينهايت شادمان گشت و گفت:«اي رسول خدا! به جهت منتي كه فرزندت حسين بر من دارد سه كار را تا روز قيامت براي او متعهد ميشوم:1 - هر كس در هر كجا بر حسين سلام كند، فورا سلام او را به آن حضرت ابلاغ ميكنم.2 - هر كس صلوات و درود و تحيت بر آن جناب بفرستد، صلوات او را به آن حضرت عرضه ميدارم.3 - هر كس از خانهي خويش به قصد زيارت حسين حركت كند او را در راه از خطرات حفظ ميكنم تا اينكه موفق به زيارت قبر آن بزرگوار شود.»و چون فطرس به طرف آسمان پرواز كرد ميگفت:«من مثلي و انا عتاقه الحسين.»«چه كسي مثل من است و به مقام من نايل ميشود و حال آنكه من آزاد شدهي حسين هستم.»
کرامات حضرت امام حسین علیه السلام
سه شنبه 96/07/18
کرامات حضرت امام حسین علیه السلام
سلمان گويد:روزي به در خانهي حضرت زهرا عليهاالسلام رفتم و اذن ورود گرفتم و چون داخل شدم ديدم كه حضرت زهرا عليهاالسلام مشغول آسياب كردن است و دستاس را ميچرخاند در حاليكه دستان مباركش مجروح شده است.عرض كردم: «اي سيدهي زنان و اي مخدره دوران! چرا به فضه دستور نميدهيد تا دستاس نمايد.»جواب فرمود: «پدر بزرگوارم امر فرموده كه كارهاي خانه يك روز بر عهدهي من و يك روز بر عهدهي فضه باشد و اينك نوبت من است.»در اين سخن بوديم كه ناگاه امام حسين عليه السلام در گهواره به گريه درآمد. پس عرض كردم:«اي سيدهي عالميان! مرا نيز در كارتان شريك نماييد.»حضرت فرمود: «تو دستاس كن تا من حسين را آرام نمايم.»سلمان گويد: «من مشغول دستاس كردن شدم. مدتي بعد بانگ اذان برخاست و من جهت اقامهي نماز عازم مسجد شدم.» پس از نماز اميرمومنان عليه السلام را گفتم:«اي اميرمومنان! شما اينجا نشستهايد و فاطمهي زهرا دستان مباركش از دستاس كردن مجروح شده است.»پس اميرمومنان عليه السلام گريان شد و فورا به خانه رفت. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه آن حضرت شادمان و خوشحال بازگشتند.حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:«يا علي! گريان رفتي و خندان آمدي؟!»عرض كرد:«يا رسول الله! چون وارد خانه شدم، فاطمه را ديدم كه از خستگي خوابيده است و دستاس بي آنكه كسي آنرا حركت دهد ميگردد و گهوارهي حسين بيآنكه كسي آنرا بجنباند در حال جنبش است و ندايي ميآمد كه براي حسين لالايي ميگفت و چنين ميخواند:ان في الجنه نهرا من لبن لعلي و لزهرا و حسين و حسنكل من كان محبا لهم يدخل الجنه من غير حزن» . پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:«يا علي! بشارت باد تو را به بهشت جاويدان و جوي شير كه طعم آن هرگز متغير نميشود و بشارت باد دوستان تو را.»آنگاه فرمود: «يا علي! آيا دانستي كه چه كسي دستاس را ميچرخانيد و چه كسي گهواره را ميجنباند.»عرض كرد: خدا و رسولش بهتر ميدانند.»حضرت فرمود: «آنكه گهواره را ميجنباند، جبرييل و آنكه دستاس را ميچرخانيد ميكاييل بود.»
بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام
سه شنبه 96/07/18
بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام
“ابن لهیعه” و غیر او روایت كردهاند: در بیت الله الحرام طواف مىكردم ناگاه مردى را دیدم كه گفت: خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بیامرزى! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به اندازه قطرات باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایى، خداى عزوجل گناهانت را مىبخشد كه غفور و رحیم است .
آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حكایت نمایم .من به نزدش رفتم و گفت :
بدان كه من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام) به شام رفتیم و برنامه ما این بود كه چون شب مىشد آن سر مبارك را در میان تابوت مىگذاردیم و بر دور آن تابوت جمع مىشدیم و به شرابخوارى مىپرداختیم .
شبى همراهان من به عادت شبهاى پیش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاریك شد، صدایی از رعدی به گوشم رسید و برقى را مشاهده كردم و ناگهان دیدم درهاى آسمان باز گردید، حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل، حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهى از ملائكه در خدمت ایشان بودند.
جبرئیل به نزدیك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء (علیهم السّلام) هم مانند جبرئیل، آن سر مبارك را زیارت مىكردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین، گریه نمود و انبیاء (علیهم السّلام) به او تعزیت و تسلیت مىگفتند.
جبرئیل به خدمتش عرضه داشت: یا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطیع فرمانت باشم تا آنچه كه در حق امت خود بفرمایى به جا آورم؛ اگر مىفرمایى زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنین كردم.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت وعدهگاهى است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان. پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فریاد الامان به سوى پیامبر عالمیان، بر آوردم. رسول خدا فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد!
در كتاب “تذییل” محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى، به اسناد خود همین روایت را ذكر نموده بود فقط با این تفاوت كه: وقتی حضرت امام حسین (علیهالسلام) به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن حضرت را به سوى شام خراب، مىبردند و در هر منزلى كه فرود مىآمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس، مىنشستند و شراب میخوردند و بعضى از ایشان آن سر انور را به نزد بعضى دیگر مىآورد، پس در آن حین دستى از غیب بیرون آمد و با قلم آهنى این شعر را بر دیوار نوشت :
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا امتى كه حسین (علیه السّلام) را كشتند؛ در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!
ماموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگى بگریختند.(4)
جریان راهب مسیحی
سه شنبه 96/07/18
جریان راهب مسیحی
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا گروهی كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند كه ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار شد و این شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت كنندهای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عدهای خواستند آن دست را بگیرند كه باز ناپدید شد، برای بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحكم جَور وَ خالف خَلفَهُم حكم الكِتاب
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید كردند و با این كارشان مخالف قرآن عمل نمودند.
حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید كه در آنجا زندگی می كرد. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون كرد متوجه شد از نیزهای كه كنار دیوار دیر گذاشتهاند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود میآیند و میگویند:
السلام علیك یابن رسول الله … السلام علیك یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما كیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر كیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) كه در سرزمین عراق خروج كرد و ابن زیاد او را كشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).
راهب با تعجب پرسید: همان محمدی كه پیغمبر خودتان است؟
خولی گفت: آری. راهب فریاد میزد كه هلاكت برای شما باد به خاطر كاری كه كردید. از آنها خواهش كرد سر مبارك حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمیتوانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت كه من ده هزار درهم به تو میدهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.
راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روی سجادهاش گذاشت و تمام شب را گریه كرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت میدهم كه معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی میدهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد:
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم. ای اباعبدالله، هنگامی كه جدت را دیدار میكنی گواهی ده كه من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله … صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بیت كرد.
ابن هشام میگوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیك دمشق رسیدند به یكدیگر گفتند بیائید این درهمها را میان خود تقسیم كنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، كیسههای درهم را باز كردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است “فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون” (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام میدهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود گو سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛ و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند.
حاملان سر، سفالها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.(3)
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نكرده است كه حاملان سرها چند منزل، استراحت كردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب میگوید یكی از كرامات امام زیارتگاههایی است كه از سر ایشان به جای مانده است؛ در كربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مكانها میباشد. (یعنی این كه وجود سر مقدس امام در این مكانها ، زیارتگاههای معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه برای آنها فراهم كند و شهر را آذین كنند، اهل موصل گفتند هر چه میخواهید برای شما فراهم میكنیم ولی از آنها درخواست كردند كه به شهر نیایند، بیرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در یك فرسخی شهر منزل كردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چكید و مانند چشمهای از آن خون میجوشید.)
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع میشدند و مراسم عزاداری بر پا میكردند و این مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
حاملان سر نزدیك هر شهری از كربلا (از كوفه تا دمشق) میرسیدند جرأت نداشتند كه وارد شوند، میترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش كنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه میرفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را میفرستاند و میگفتند این سر یك خارجی است.
حركت كاروان اسرا به شام
سه شنبه 96/07/18
حركت كاروان اسرا به شام
یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.
در تاریخ آمده بعد از آن كه ابن زیاد یك روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای كربلا را در كوچهها و محلههای كوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(1) ابن زیاد سرهای شهدای كربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بیجهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار طوری كه مردم به تماشاى آنها مىآمدند، به شام آورد.(2)
منابع و اسناد مدتی را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بیادبیهای حاملین سرهای مبارك از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر میكردند.