وای مادرم ....

فاطمیه آمد

گلایه خدا از ما ها......

ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ……

من که دو قلب درون سینه هایتان نگذاشته ام ،که جز من دلبری داشته باشید….

هیچ حواستان هست با معرفت ها؟؟

ایه 4 سوره احزاب 

گلایه خدا ……..

در سوگ عصمت فاطمه الزهراُ.س.

        

فاطمه، يادگار رسول خدا و تنها دختر اوست.

مدينه، عطر محمد(ص) را از او استشمام مى‏كند و در خلق و خلق، به او مى‏نگرد كه «آينه مصطفى‏نما» است.

فاطمه، موهبت ‏بزرگ خدا به بشريت است.

كوثر هميشه جوشان و جارى و فيض‏ گستر ابدى است.

اما بانويى است، شكسته‏ بال و پر، رنجديده و محزون، غريب و بی پناه، و در داغ رحلت رسول خاتم، دل شكسته و مغموم.

مگر چند روز از آن «ماتم بزرگ‏» از رحلت آخرين سفير حق، از كوچ آخرين منادى ملكوت گذشته، كه باغ رسالت چنين خزان و گل عصمت اينگونه پرپر شده است؟ مدينه، بوى غم و رنگ ماتم دارد.

آنان كه در پى «چگونه زيستن‏» و يافتن «الگوى حيات‏» بودند، به فاطمه می ‏نگريستند. فاطمه در طاعت و خشيت و عفاف و حجاب و حيا، «ميزان‏» بود.

چشمه‏ سار حكمت و رحمت و عطوفت‏بود.

خشم و رضاى او، ميزان خشم و رضاى رحمان بود،جلوه همه كمالات مكتب و مظهر همه خوبيهاى انسان!

دختر رسالت‏ بود و همسر ولايت و مادر امامت.

بانوى بانوان جهان بود، «سيدة‏نساء العالمين‏».

اما اينك … پس از وفات امين وحى،

در خلوت غمگينانه مولا، تنهاترين انيس لحظه‏هاى غربت اوست.

على(ع) را، يگانه محرم راز و مرهم دردهاى جانگداز!

راستى، داستان «رخ كبود» و «بازوى ورم كرده‏» و «ميخ در» و «سينه مجروح‏» چيست كه كتاب تاريخ را باغم، رنگ زده است؟

كيست مفسر آن رازهاى پنهان و دردهاى نهان؟

گرچه رسول مدنى در مدينه، خفته در خاك است، اما چشم خدايى‏اش بصير و بيناست و جسارت‏ها در همين مدينه، پيش چشمان بيدار رسول، شكل مى‏گيرد.

اين «مادر نمونه تاريخ‏» در كوچه‏هاى پر ز غربت مدينة‏النبى، در پى دستى است كه به يارى و حمايتش بر خيزد و در جستجوى پايى است كه براى احقاق حقش به راه افتد و زبانى كه به دفاع از او در كامى بچرخد!

سلام برآن سينه زخمى، كه بوسه‏گاه محمد(ص) بود و عطر بهشت را با خود داشت.

وقتى بلبلى به فراق گل مبتلا مى‏شود،

چه‏مى‏ماند، جز ناليدن و گريستن و فغان؟

اينك، مدينه پيامبر، محل التقاى اين فراقها و كانون فراق گلها و بلبلهاست.

فاطمه، در فراق محمد سوخت،

و اينك، على در فراق زهرا مى‏گدازد.

و… حسنين و زينبين، گلهاى نوشكفته اين بوستان عرشى اشك می ريزند و عزادارند.

فراق فاطمه، تنها على را داغدار نكرده‏است،

چشم فضليت در اين مصيبت عظمى می گريد و آه از نهاد حق بر مى‏خيزد و كوه غم بر دوش «امت رسول(ص)» سنگينى مى‏كند.

و مدينه انس گرفته به اين «محبوبه خدا» چگونه است؟

بقيع و احد و روضه رسول و بلال و فضه و…

چه كسى سوگوارتر است و صاحب عزا كيست؟

«يك طرف، دل شكسته حسين و زينب و حسن

يك طرف على ز رحلت تو سوگوار

رفتى اى قرار دل

اى كه پركشيده‏اى به سدره حضور و بارگاه نور

خانه تو مانده است،

با چهار كودك يتيم و يك على در انتظار…»

چگونه باور كردنى است، آن همه جفا بر آل مصطفى؟

و آن بى‏حرمتى به حريم فاطمه؟

هر روز، آن رسول بزرگ، هنگام عبور از برابر خانه فاطمه، به اهل آن خانه كه طاهر و مطهر بودند، سلام می كرد و آيه تطهير مى‏خواند.

 

«مودت ذى القربى‏» سفارش پيامبر و مزد رسالت‏ بود،

چه زود، صاحبان هوس بر اسب فتنه سوار شدند و ميراث نبوى را غارت كردند و وديعه رسول را آزردند!…

«بعد از آن همه شهيد، بعد از آن همه سفارش اكيد، آن همه حديث و آيه، وعده و وعيد، اينك اهل‏بيت، مانده در كنار، بنگر اين جفا به جاى آن وفا بنگر اين ستم به جاى آن صفا چهره زمانه گشته شرمسار شيعيان راستين فاطمه، دل شكسته، داغدار و چشمهاى اشكبار…»

راستى… قبر فاطمه كجاست؟

و چرا در مدينه، انسان زائر در می ماند كه عقده دل در سوگ «بضعة‏الرسول‏»، كجا بگشايد و اشك ديده، پاى كدام نخل بريزد و نشان «بيت الاحزان‏» را از كه بپرسد و در كجا ايستاده، بر «فاطمه‏» سلام دهد؟

در مدينه چه گذشت و اكنون چه مى‏گذرد؟

يك سوى، جوشش صداقت و اطاعت و وفا و عشق به اهل‏بيت عصمت‏بود و شيدايى و شيفتگى سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و…

سوى ديگر، كينه‏ هاى بدر و خيبر و حنين.

و اكنون نيز مگر جز اين است؟

باز هم صداى پاى حمله قبايل قريش،

باز هم مدينه مانده در حصار!

«تانسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده‏ها»

اين نشانه پيوند با زهرا و همدلى با فا طمه و همدردى با على و زينب است.

نام «فاطمه‏»، از تار دلها نواى غم بر مى‏آورد.

ياد «زهرا»، واژه‏هاى محزون و غربت زده را به «غمنامه‏» تبديل مى‏كند.

و… «ايام فاطميه‏»، مجموعه‏اى است از جگرهاى سوزان، چشمهاى گريان، عزاداران سيه‏ پوش، عاشقان درد آشنا، شيعيان وفادار، احساسهاى يتيمانه، دردهاى تنهايى.

مرور اوراق كتاب تاريخ، يادآور «رنجهاى شيعه‏» و درد و داغ «آل الله‏» است.

خدا را شاكريم كه نعمت «غم زهرا» عطايمان كرده است و ما را نمك‏گير سفره «محبت اهل‏بيت‏» ساخته است. از اين رو، روحمان با «اولاد على و فاطمه‏» همنوايى دارد و جز از «كوثر ولايت‏» سيراب نمى‏شود و جز از «شراب مودت‏» جام بر نمى‏گيرد.

خوشيم كه جرعه‏نوش ولاييم و اسير سلسله غم اين خاندان.

محبتمان منحصر در «ذى القربى‏» است.

خاندانى كه هم شايسته «دوست داشتن‏»اند، هم اشك ريختن بر رنجهايشان و سوختن در مصبيت‏ها و داغ‏هايشان.

امروز ما، در فاطميه‏اى به وسعت ايران اسلامى، سر بر شانه «مظلوميت‏شيعه‏» مى‏گذاريم و آرام آرام مى‏گرييم و چون شمع مى‏سوزيم و پيوسته در پى‏آنيم كه جواب سؤالهاى بى‏پاسخ مانده خويش را بيابيم.

مى‏خواهيم باز هم سرى به مدينه بزنيم و بر سفينه نجات «عترت‏» سوار شويم و از موجها بگذريم.

«موج فتنه‏ها و كينه‏ها فرا گرفته باز هم

دامن مدينه و حجاز را.

«اهل بيت‏»، درميان موجهاى سهمگين

يك «سفينه‏»اند، ثابت و نجات‏بخش و استوار

مايه اميد و رشته قرار

ليكن اين سفينه نجات هم شكسته است

دست و بازوى امير عشق، بسته است

چشم روزگار، مانده همچنان در انتظار

اين دل شكسته، پاى خسته، بى‏شكيب مانده بى‏قرار.»

و… سوگنامه «بانوى بانوان‏» را نهايتى نيست.

كتاب غم و غربت زهرا، تا ابديت و تا دامنه محشر گشوده است، تا درسهاى ناگفته و ناشنوده اين مكتب و كتاب، به گوش همگان برسد.

پايان غم فاطمه، صبح قيامت است و عرصات داورى خدا.

سلام بر آن «منظومه غم‏» كه ب ی پايان است…

شهدا مرا دریابید..

شهید نمیشوی اگـر
شبیه ترینِ شهدانباشی
شهداخودرا لابلای تاریکی شب گم ‌کردند
که عاقبت خداپیدایشان کرد
وشدندپیداشده ی یار
خودت راشبیه ترین کن
تاشهیدت کنند..