مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟!
چهارشنبه 97/02/05
کار بچه مذهبی باید آنقدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد.
شهید ابراهیم هادی کسی بود که زندگی را فهمیده بود.
کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛
بلکه آنقدرباید زحمت کشیده باشد و آنقدر کارش خوب و قشنگ باشد که خود کار، صدا کند.
طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفهای بلد نباشد، پسفردا میخواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد.
مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!»
در حالی که وقتی هنر و حرفهای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمیتواند او را حذف کندو کنار بگذارد چون به حرفهاش نیاز دارد.
شهید ابراهیم هادی هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود،
زندگی را بلد بود و میدانست زندگی یعنی چه؟
من فکر میکنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛
بلکه سبک زندگیاش بود که او را به این مقام عالی رساند.
توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم وتربیت کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را حتماً بخوانند.
استاد پناهیان
ریشه طغیان...
چهارشنبه 97/02/05
ریشه طغیان انسان دو چیز است:
۱ - خود را بینیاز میبیند. «رَّآهُ اسْتَغْنَی».(آیه ۷ سوره «علق»)
۲ - دیگر آنکه خدا را نمیبیند و گمان میکند خدا هم او را نمیبیند. «ألم یعلم بانّ اللّه یری»(آیه 14 سوره علق)
ومن حتي يكبار دل را آماده انتظار نكردم …..
چهارشنبه 97/02/05
عبور ثانيه ها،تيك تيك عقرب هاي ساعت مرا به نيمه ماه شعبان نزديك مي كند…واژه غريب آشنايي در گوشم زمزمه ميشود.«انتظار» سه شنبه اي ديگر و نواي«اباصالح التماس دعا»….امروز دعاي عهد طنين ديگري داشت گويا از غربتي ديگر حكايت مي كرد …و دوباره خجالت كشيدم از اينكه هستم ولي منتظر نيستم …يادم نمي رود مادربزرگ كه منتظر دايي بود(12 سال انتظار كشيد و آخر استخوان هاي دايي شهيد امد) هر روز حياط خانه و دم در را آب و جارو مي كرد و مي گفت :شايد امروز مسافرم بيايد…….هر روز عادت هميشگي اش بود.يادم نمي رود پدر بزرگ پنجره را باز مي كرد و مي گفت: دل را آب و جارو كن زن! دل …..
و من حتي يكبار دل را آماده انتظار نكردم …..
کاش من هم چون او بودم...
چهارشنبه 97/02/05
عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند. او از تشویق، شهرت و مقام سخت گریان بود. شاید اگر كسی با او برخورد می كرد، خیلی زود به این ویژگی اش پی می برد. زمانی كه عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یك روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود كه « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را كه دید سكوت كرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه كردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم كه او اعتراض خواهد كرد. از آنجا كه عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود. یك هفته طول كشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه كنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینكه صحبت من تمام شود، روی به من كرد و با ناراحتی گفت: ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من. گفتم: ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما… ؟ ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سكوت كردم و بی آنكه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط كشید و نام یكی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا كرد. در حالی كه اتاق را ترك می كردم. با خود گفتم كه ای كاش همه مثل او فكر می كردیم.
برای برادر شهیدم...
چهارشنبه 97/02/05
بسم رب الشهدا
به نظر میرسد شباهت شهدا بهم
قشنگ ترین شباهت دنیا باشد …
آقا روح الله،
خودت همیشه در جست و جوی خاطرات شهدای دفاع مقدس بودی…
انگار دلت بدجور به آنها گره خورده بود؛
روی زمین بودی اما دلت به هوای شهدا آسمانی شده بود.
به آرزویت رسیدی وسر انجام در آسمان همسایه آنها شدی!
حالا اگر کسی بخواهد گوشه دلی به شما گره بزند…
یا اگر بخواهد خاطرات شما را جست و جو کند،
آنرا درلابلای خاطرات شهدای دفاع مقدس پیدا میکند…!!
راه و رسم شهدا یکیست؛
فرقی نمیکند،"سی” سال پیش شهید شده باشدیا” سه “سال پیش
فرقی نمیکنددر” #دفاع_مقدس” شهید شده باشد یا در “دفاع از حرم”
فرقی نمیکنددرکربلای شلمچه شهید شده باشد یا در #جرف_الصخر نزدیک #کربلا…
شهدا بهم شبیه اند،
همه قدم در راهی میگذارند که به آسمان ختم میشود !
“آری شباهت شهدا بهم قشنگترین شباهت دنیاست!
حتی اگر سالها بینشان فاصله باشد!”
#دلنوشته ای برای
#شهید_روح_الله_مهرابی