اخلاص در کلام رهبرمعظم انقلاب مقام معظم رهبری
شنبه 97/03/12
اخلاص در کلام رهبرمعظم انقلاب مقام معظم رهبری
درباره اخلاص چنین می فرماید:
اخلاص، یعنی اینکه انسان، کار را برای خدا و به عشق عمل به وظیفه انجام دهد. انسان برای هوای نفس، برای رسیدن به مال، به ثروت، به مقام، نام نیک، قضاوت تاریخ، برای انگیزه های نفسانی، برای اشباع صفت پلید حسد، طمع، حرص، زیاده طلبی و افزون طلبی، کار نکند! کار را برای خدا ومحض انجام وظیفه بکند. این، معنای اخلاص است. این چنین کاری پیش می رود. این گونه کاری مثل شمشیر برنده، هر مانعی را از سر راه برمی دارد. ما در دوران انقلاب اسلامی، آن اخلاص را بالعینه در زندگی مردم کشورمان مشاهده کردیم و شد آنچه شد. امام بزرگوار ما مظهر این اخلاص بود و کرد آنچه کرد. او دنیا را در مقابل اسلام، خاضع و خاشع کرد و دشمنان اسلام را به عقب نشینی واداشت. امروز هم آحاد ملت ایران، زن و مرد ملت، اقشار مختلف، مخصوصا مسئولان؛ خصوصا هر چه مسئولیت ها بالاتر برود، محتاج همین اخلاص هستیم. تا این بار را به سرمنزل برسانیم. خالصانه و مخلصانه با کسان و نزدیکان خود می ایستادیم و برای خدا مبارزه می کردیم. حضرت علی علیه السلام دراین باره می فرماید: «وقتی در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل کردیم و خدای تعالی این را از ما دید، دشمن ما را سرکوب کرد و ما را پیروز ساخت». سپس همو می فرماید: اگر این طور نبود، این کارها انجام نمی شد: «ما قام لِلّدّین عمودٌ و لااَخْضَرَ لاِِیمانِ عوُدٌ؛ یک شاخه ایمان سبز نمی شد و یک پایه دین بر سر پا نمی ماند». به برکت اخلاص و صدق آن مسلمانان، این پیشرفت ها انجام شد و جامعه اسلامی پدید آمد. تمدن اسلامی و این حرکت عظیم تاریخی امروز هم همان است و ملت ما و مسلمانان در همه عالم و امروز ملت عراق و پیشروان آن ملت و نیز دیگر مردمی که در هر گوشه دنیا به نام اسلام سخن می گویند، باید این درس را از علی بن ابی طالب علیه السلام فرا بگیرند. حال ای عزیز! فکری کن و چاره ای برای خدا پیدا کن و بدان که شهرت، پیش این مردم ناچیز، چیزی نیست و این مخلوق ضعیف را قدرتی نیست. قدرت، پیش حق تعالی است که با هر زحمت و ریاضتی شده در دل خود با قلم عقل نگارش ده که «لا مُؤَثِّرَ فِی الوجودِ اِلاّ اللّه ؛ اثر گذار واقعی در جهان هستی، فقط خداوند است». پیام متن: اخلاص، موجب برداشتن موانع از سر راه و سبب پیروزی در راه رسیدن به مقصود است.
اعجوبه کردستان....
شنبه 97/03/12
عليرغم اينكه براي آموزش نيروها اهميت بالايي قائل بود و مسوول مستقيم او زياد تمايل نداشت وي را (كه از مربيان دلسوز و قوي محسوب ميشد) به جبهه اعزام كند، اما روح پرتلاطم او به دنبال فرصتي بود تا رودرروي دشمن قرار گيرد و در صحنههاي كارزار انقلاب و ارزشهاي آن عملاً دفاع كند. بنابراين در اولين فرصت با جلب رضايت فرمانده پادگان به ديار كردستان (كه در آن زمان توسط گروهكها و عناصر ضدانقلاب دچار مشكلات و آشوب شده بود)، عزيمت كرد.
او كه به همراه تعدادي از برادران پاسدار جهت آزادسازي شهر بوكان وارد كردستان شده بود، به دليل لياقتها و مهارتهايي كه داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده يك گروه دوازده نفره انتخاب شد.
كاوه در اين منطقه براي مبارزه با ضدانقلاب - كه از حمايتهاي خارجي برخوردار بود و با جناياتي هولناك، توطئه شوم جدايي ان نقطه از ميهن اسلامي را در ذهن ميپروراند - شب و روز نداشت و به دليل تلاش بسيار زياد، جديت و پشتكار، شجاعت و روحيه شجاعتطلبي كه داشت، در مدت كوتاهي به سمت فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد و در اين زمان با ناباوري همگان همراه تعداد كمي نيرو، عمليات آزادسازي منطقه مرزي بسطام را با شهامت غيرقابل وصفي طرحريزي و٤٥ كيلومتر جاده مرزي را طي يك مرحله و در عرض ٢٤ ساعت در قلب منطقه تحت نفوذ ضدانقلاب آزاد كرد.
ضدانقلاب كه با برخورداري از سلاح و امكانات و نيروي رزمي فراوان،عرصه را براي نيروهاي نظامي و انتظامي تنگ كرده بود و جنايات فجيعي مرتكب ميشد، با ورود جوانان دلير و متعهدي چون كاوه به صحنه عمليات،به اين نتيجه رسيد كه ماندن در كردستان برايش سنگين تمام خواهد شد.
كاوه و همرزمانش با عمليات پي در پي، مزدوران استكبار را در منطقه منفعل و مستأصل كرده بودند تا جايي كه ضدانقلاب در اوج استيصال و درماندگي براي زنده يا مرده او جايزه تعيين كرده بود.
رمز موفقیت....
شنبه 97/03/05
مرد جوانی ازسقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست؟ سقراط به مرد جوان گفت :که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید.هردو حاضر شدند .سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود . وقتی وارد رود خانه شدند سقراط با زیر آب بردن سر جوان او را شگفت زده کرد.مرد تلاش کرد تا خود را رها کند اما سقراط او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت.بعد سر مرد را ازآب خارج کردواولین کاری که مرد انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.سقراط از او پرسید درآن وضعیت تنها چیزی که میخواستی چه بود؟مرد جواب داد:هوا. سقراط گفت این راز موفقیت است. اگر همانطور که هوا را میخواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد.
ظلمت نفسی....
شنبه 97/03/05
خودمان را فراموش کرده ایم، همچون دایه ای دلسوز تر از مادر که تمام همتش را گذاشته برای تر و خشک کردن بچه مردم!
چی بخورد، چی بپوشد، کی بخوابد. همین که او لذت ببرد برایمان کافی ست.
بچه مردم را پنجاه سال، بلکه هشتاد سال پرورش می دهیم و بزرگ می کنیم و بعد در یک لحظه تاریخ ساز با همه وابستگی ها و احساس مالکیت ها؛ به صاحبش بر می گردانیم.
درد دل کندن که بسی جان فرساست از یک طرف، فراموش کردن خودمان؛ خود واقعیمان، از طرف دیگر چون دیوارهای بهم نزدیک شده یک اتاق بی روزنه، می چلاندمان!
با حسرتی فراگیر، از آن بالا به بچه مردم نگاه می کنیم که گنجیه وار دفنش می کنند.ترجیح بندی قدیمی ذهنمان را پر می کند:
“مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم…
زندگی در جریان است …
شنبه 97/03/05
زندگی در جریان است …
روزی روزگاری صدام مجلس عروسی در حلبچه را بمباران شیمیایی کرد. تلویزیون صحنهی دردناکی را نشان میداد، خانۀ کوچکی که وسایلش نو بود اما اینطرف و آنطرف افتاده بود و خونی که بر زمین و دیوارها نقشهایی زده بود. چقدر مردم آنروزها دلشان برای عروس و داماد شهید سوخت و چه اشکها که نریختند.
در بحبوحۀ جنگ، پسرانی بودند که به جبههها میرفتند، آنجا بیسیم بهدست بودند، آرپیجی حمل میکردند، مین خنثی میکردند، بعد از مدتی میآمدند و به خواستگاری دختری میرفتند، جواب بله میگرفتند، عروسی میکردند و شب عروسیشان دعای کمیل میخواندند و دوباره به جبهه میرفتند و مجروحان جنگ را به عقب میآوردند و خبر شهادت دوستانشان را به خانوادههایشان میرساندند.
سن وسالی نداشتم که این چیزها را میدیدم و میشنیدم، برایم سؤال شده بود: چه اصراری دارند در شرایط سخت مجلس عروسی برگزار کنند که حالا بخواهند در مجلس عروسی دعای کمیل بخوانند، اصلا چه اصراری دارند زیر توپ و خمپاره عروسی بگیرند و شادی کنند، بعد شادیشان ازبین برود. برایم سؤال بود.
چند شب پیش اخبار تلویزیون در یکی از خبرهای دردناکش گفت که مجلس عروسی در یمن مورد حملۀ جنگندههای آلسعود قرار گرفت و هشتادنفر کشته و زخمی برجای گذاشت. یاد حلبچه افتادم و آن خانۀ کوچک که دیوارهایش با خون مهمانان شهید نقاشی شده بود.
حالا دیگر میفهمم زندگی در جریان است، هرجا مرگ هست حتما پیش از آن زندگی بوده، خوشیهای کوچک زندگی در بحرانهای سخت حتما انسانها را از بیماریهای روحی نجات میدهد؛ بحرانهایی مانند گرسنگیهای ناشی از جنگ، سقفهای به زمین چسبیده، لکنتگرفتن بچهای کنار مادرش که روحش را به خدا داده، بهت و حیرت مادری که کودکش را به آغوش کشیده و از او گوشدردهای شبانه طلب میکند، به کودکش التماس میکند با گریههایش شیر بخواهد. این بحرانها بدون شادیهایی که غم را برای مدتی کوتاه پنهان کند، انسان را از پای درمیآورد.
زندگی در جریان است و انسان محتاج خوشیهای کوچک. البته میتوان زیباتر به ماجرا نگاه کرد، مانند حضرت امیر بیان علیهالسلام که فرمود: بهگونهای زندگی کنید که انگار صدسال زندهاید و چنان زندگی کنید که انگار همین امروز عمرتان تمام میشود.