سبک_زندگی_روشن
دوشنبه 97/05/22
بانو جان مواظب قهرمان زندگیت باش…!
مردها در زندگی حکم یک فوتبالیست را دارند که دوست دارد همیشه قهرمان باشد.
وقتی گل بزند تشویقش کنند
تعریفش کنند
بهش افتخار کنند
وقتی هم گل نمیزند
بگویند نزدیک بود گل بزنی
وقتی هم گل میخورند بگویند
هنوز وقت اضافه ای هم هست!!
آن زمانی که یک جور رفتار میکنی که به او میفهمانی که عرضه ی بازی را نداشتی
سوت پایان را زده ای…
بهتر بگویم؛ ناک اوتش کرده ای…!
حکایت تکان دهنده
دوشنبه 97/05/22
?
? شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد.
? وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
? ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید….
? در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
? پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
? یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.
سبک زندگی
دوشنبه 97/05/22
? امروز یکم ذی الحجه ست.
سالروز ازدواج حضرت علی ع وحضرت فاطمه س ست .
بیاین دست به دست هم بدیمـ این پیام رو نشر بدیم. ?
زن و شوهرای عاشق و مهربون این روز بزرگ و خجسته رو جشن بگیرین و
واسه بهترین های زندگیتون کادوبخرین ?
حتی یه شاخه گل. ?
♥مگه عاشقتر از این دو هم داریم؟♥
✅ اگه دلخوری هم بینتون بوده به برکت امروز و خوشحال کردن دل این دو بزرگوار ان شاءالله که برطرف میشه. ?
نتیجه این کارتونم به ما بگین تا هممون تو خوشحالی هم سهیم باشیم.
❤ ️سبک زندگی ❤ ️
من رفتنی ام....
دوشنبه 97/05/22
من رفتنی ام….
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم : اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم…
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا بزرگه، ایشالا که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا بزرگ نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم…
.
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
بعبارتی این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که شنیدم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن، خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
.
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر،
وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
.
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
.
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر،
گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم،
گفتن:نه،
گفتم: خارج چی؟
و باز گفتند : نه!
خلاصه
.
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام …
حرص می زنند و دیگران را می آزارند …
من رفتنی ام....
دوشنبه 97/05/22
من رفتنی ام….
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم : اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم…
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا بزرگه، ایشالا که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا بزرگ نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم…
.
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
بعبارتی این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که شنیدم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن، خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
.
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر،
وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
.
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
.
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر،
گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم،
گفتن:نه،
گفتم: خارج چی؟
و باز گفتند : نه!
خلاصه
.
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
برای آنان که یادشون رفته من رفتنی ام …
حرص می زنند و دیگران را می آزارند …