زمزمه ای به رنگ آبی آسمان


 

باز امشب دلم به وسعت تنهایی ات گرفته و غمگین است و بغض گنجشگک قلبم، صحن خلوت دل را غرق غم کرده است. امشب تاریکی از چشمان آسمان می بارد و دست سرد آینه ها، ستارگان بی فروغ دلم را نوازش می کند.

خسته ام، خسته تر از پروانه های شکسته بال، خسته تر از پرنده های مهاجر، چشم خود را هر صبح و شام به آن طرف پنجره ها دوخته ام و منتظر و چشم به راهم. منتظر صبحی که با نفس تو عطرآگین شود و با حضور تو هرگز سرخی غروب را تجربه نکند. دلم که می گیرد، مرغ آتش می شوم؛ می روم بر سر کوهی که تو را در قلب آبی آسمان ببینم. ای سرو بستان محمدی! ای تنها سرمایه عشق الهی! از تو گفتن، غروب و غربت و انتظار را به یادم می آورد. غرق شدن در خیالت، خاطره خوب پرواز را به من می آموزد. تو را چگونه بخوانم که شایسته وجود نازنینت باشد. افسوس که زبان دل از گفتنت قاصر است و چه خوش گفت، در وصف تو، حافظ:

 

روز اول که سر زلف تو دیدم، گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
 

 

  • نظر از: عابدی
    1397/09/25 @ 08:01:19 ق.ظ

    عابدی [عضو] 

    ممنون لطف دارید

  • نظر از: سياحي‌
    1397/09/24 @ 08:37:45 ق.ظ

    سياحي‌ [عضو] 

    صبحتون همیشه به جمال امام زمان منور گردد…

  • 5 stars
    نظر از: یار مهـــدی
    1397/09/23 @ 08:29:40 ب.ظ

    یار مهـــدی [عضو] 

    زمزمه زیبا و دلنشینی بود

  • نظر از: زكي زاده
    1397/09/22 @ 11:40:39 ق.ظ

    زكي زاده [عضو] 

    سلام
    چقدر خوب و راحت می نویسید
    دعوتید

    دختر کوچولوی من

    http://maedeh.kowsarblog.ir/

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.